اندر اهمیت صدا و لهجه

اگر بناست شغلی مانند معلمی یا استادی دانشگاه داشته باشید که قسمت در خور توجه کار سخن گفتن با یک جمع است "صدای شما" طبعا بسیار مهم خواهد بود. هرچه قدر باسواد باشید و هر چه برای کلاس زحمت بکشید اما با صدای نارسا صحبت بکنید درکارتان ناموفق خواهید بود. حتما در مدرسه و... معلم هایی داشته اید که ناشمرده سخن می گفتند یا آن قدر آرام صحبت می کردند که شنیده نمی شد یادتان هست چه حسی نسبت به آنها داشتید؟ شاگردهای شما هم همان حس را نسبت به شما خواهند داشت! علی الاصول کسی که برای استخدام یک استاد جوان توصیه نامه می نویسد اگر اين استاد جوان صدای نارسایی داشته باشد باید در توصیه نامه منظور کند. هرچند اغلب این کار را نمی کنند! به خصوص در ایران اغلب آن قدر مردم با هم رودربایستی های بیخود دارند که کسی صریح نمی آید بگوید تو به این علت استخدام نمی توانی بشوی و.... به جای این که واقعیت را بگویند که طرف برود و این ضعف خود را اصلاح کند اغلب بهانه های واهی می آورند و طرف را سر در گم می کنند! به هر حال اگر استادی این ایراد را داشته باشد همان ترم اول دانشجو ها در فرم ارزیابی استاد کم نمی گذارند و حسابی شاکی می شوند. بعد در تمدید قرارداد او تجدید نظر می شود و شانس تمدید قراردادش پایین می آید.

من اینجا صراحتا این مطلب را بیان می کنم که اگر صدای شما رسا نیست روی آن کار بکنید. خیال نکنید که خیلی "زرنگ" و "هوشمند" هستید که خودتان را برای بلند و رسا صحبت کردن به زحمت نمی اندازید و با خود می گویید من "حرفم را زدم شنونده ها به گوش هایشان فشار بیاورند و بشنوند". می خواهید اسم این ذهنیت را خودخواهی بگذارید یا زرنگی و هوشمندی - به هر حال ذهنیتی است که برای شخص گران تمام می شود. به قیمت از دست دادن فرصت های شغلی تمام می شود.

حال برسیم به مسئله ی لهجه. اگر سواد استاد ویا معلم بالا باشد، برای آماده کردن مطالب درس و اداره ی کلاسش هم زحمت بکشد، از نظر نظم وانضباط کلاسی هم مقبول دانشجو ها باشد و شمرده و رسا هم صحبت کند معمولا دانشجوهاي درسخوان و جدي  لهجه اش را هم دوست خواهند داشت. لهجه اش نه تنها مسئله ساز نمی شود بلکه یک جوری trade mark او مي شود. اگر با اين لهجه اين استاد يكي از اصول و پرنسيب هاي حرفه اي خود را به عنوان تكيه كلام تكرار كند معمولا دانشجو ها به عنوان تفريح (البته از روي محبت و خوش طينتي نه مسخره كردن) آن حرف او را بعدها تقليد و تكرار مي كنند. آن قدرتكرار مي كنند كه براي هميشه يادشان مي ماند و سرلوحه ي كارشان قرار مي دهد. در بين همنسلي هاي من در رشته هاي مختلف بسيار زياد هستند كه سال ها بعد از فارغ التحصيلي تكيه كلام استادشان را با لهجه ي مخصوصش با حالت نوستالژيك تكرار مي كنند. مثلا يكي از دوستانمان كه در دانشگاه تهران حقوق خوانده و اكنون وكيل است لهجه ي تركي استادشان را كه مي گفت "تا وقتي جرم ثابت نشود متهم بيگناه بايد شمرده شود" (چيزي به اين مضمون) تكرار مي كند. مي گويد آن قدر اين را تكرار كرد كه ملكه ي ذهنمان شد.

درمورد اهميت صدا و لهجه اينجا در كلاس درس نوشتم. در نوشته ي بعدي ام از منظر ديگر به آن خواهم نگريست.

تجارب دوران تحصیل

من در مورد تجارب تحصیلم در این شش سال بسیار نوشته ام. یکی از خواننده ها پیشنهاد کرد که در مدت باقی مانده تا تعطیلی کامل وبلاگ دیگر یاران وبلاگ تجارب خود را بنویسند تا مورد استفاده ی آیندگان باشد. دوستی که این را پیشنهاد داده بود نظرات خود را نوشت که در ادامه ی مطلب می توانید ببینید. بقیه ی دوستان هم نظرات خود را در این باب بنویسند. من فقط منتشر می کنم. بدون اظهار نظر در مورد نظرات. هر نظری لزوما مورد تایید من نیست. اما آن را انتشار می دهم. اگر خواستید نظرات همدیگر را هم نقد کنید.

بدیهی است جز در این مورد نظر دیگری را منتشر نخواهم کرد. نظرات نامربوط به بحث پاک خواهند شد.

ادامه نوشته

سخنی چند در باب معنویت

ادامه مطلب را ببینید:
ادامه نوشته

آینده ی روشن دانشگاه های تبریز

در سال های اخیر دانشگاه های مختلف تبریز در رشته ی ما سیاست های هوشمندانه ای اتخاذ کرده اند که پیش زمینه ای ایجاد می کند که در ظرف 10 سال اخیر آینده ی درخشانی در سطح دنیا داشته باشند. یکی از ملزومات چنین هدفی تعامل با دیگر پژوهشگران در اقصی نقاط دنیاست. در حالت ایزوله هرگز نمی توان کار پژوهشی در سطح جهانی کرد.


یکی از اهداف من برای راه اندازی وبلاگ انگلیسی برای معرفی تبریز به وجود آوردن منبعی بود برای دعوت از سخنران خارجی برای ارائه سخنرانی در دانشگاه های تبریز یا همایش هایی که در این شهر یا اردبیل یا مراغه يا ... برگزار می شود. لطفا این سایت را به اساتید دانشگاه تبریز و صنعتی سهند و شهید مدنی آذربایجان و دانشگاه مقدس اردبیلی و مرکز تحقیقات مراغه و... معرفی کنید. باشد که به منظور دعوت از سخنران خارجی مورد استفاده قرار گیرد. لینک های این وبلاگ هم به این منظور می توانند مفید باشند.


http://tabriziran.blogfa.com  

اینجا من چند تا چیز مختلف همزمان گفتم که هر کدام نیاز به توضیح مفصل دارد. اول این که سیاست هایی که اتخاذ شده را باید قدری شرح دهم. یکی همان سیاست سهمیه ی بومی است که البته سیاست سازمان سنجش است. به این ترتیب عده ی بسیاری از دانشجویان مستعد استان به جای تهران راهی دانشگاه تبریز یا سهند یا تربیت معلم آذربایجان می شوند. این نکته برای این دانشگاه ها بسیار نوید بخش است.

دوم آن که در دانشکده ی فیزیک دانشگاه تبریز و همچنین مرکز تحقیقات نجوم مراغه سنت قوی ای از ایجاد "قطب علمی" وجود دارد. خیلی هم منسجم و با برنامه کار می کنند. نكته ي مهم ديگر آن كه  دانشگاه های مختلف این شهر در سال های اخیر دانشجویان خیلی مستعد و با انگیزه ای را بورس کرده اند . پست-داک های توانمندی هم جذب نموده اند. این گرایش به برگشتن به تبریز و تلاش برای پایه ریزی بنایی خوب در آن یک پدیده ی نسبتا جدید است. می توانم بگویم رویه ی علمی و دانشگاهی همان فرهنگ و موج تراختوری است. هر چه هست برای دانشگاه های تبریز پدیده ای مبارک است که امیدوارم به نتایج خوب برسد.

نکته ی دوم آن که پژوهش در رشته ای مثل رشته ی ما یک کار گروهی در ابعاد جهانی است. ببینید! این تصور که یک فیزیکدان در گوشه ی اتاق خود مکاشفه می کند و اگر خیلی متواضع باشد آن را پنهان می سازد تصور عوامانه ای است. حتی در زمان افلاطون هم چنین نبوده. در زمان ابن سینا هم چنین نبوده. الان هم که به طریق اولی چنین نیست.

 وقتی یک فیزیکدان نظری ایده ای به ذهن دارد آن را می پروراند مقاله می نویسد و در معرض نقد همتایان خود می گذارد. این ایده باید چکش کاری شود. باید عده ی دیگری ببینند چگونه می توان این ایده را در آزمایشکاه آزمود. بعد باید با آزمایشگران تعامل کرد و آنها را متقاعد نمود که این ایده را به محک آزمایش بگذارند. به عبارت دیگر داده های خود را به منظور تست آن ايده  آنالیز کنند.

ملاحظه می کنید. یک کار گروهی در سطح جهانی است. برای همین هست که کنفرانس های بین المللی لازم هستند. در حین صحبت در سر میز شام و.... معمولا ایده های جدید شکل می گیرند.

 

از این روست که من ایجاد پیش زمینه برای جذب خارجی ها را به ایران (رواج توریسم) لازم می دانم. شگرد این است: چند تا عکس زیبا نشانشان می دهی. برایشان یک کمی از آداب و رسوم مان می گویی. خوششان می آید و تصمیم می گیرند بیایند ایران. باخود می گویند هم فال و هم تماشا. اون وقت می آیند ایران. چنان به کار سمینار و ...شان می گیری که گردش یادشان می رود!! باور کنید! این اتفاق معمولا با مهمانان خارجی که من دعوتشان می کنم می افتد. دست آخر موقع خداحافظی تصمیم می گیرند باز برگردند چون هنوز ایران را ندیده اند!

مهر از نیمه گذشت. قسمت اول

مهر از نیمه گذشت. فکر می کنم دیگه کلاس های دانشگاه ها جدی شده اند و کلاس های حل تمرین و.... هم دایر.  چند هفته ی اول که دانشجو از محیط کوچک مدرسه وارد محیط بزرگ دانشگاه می شه یک مقدار بهت زده می شه. من که این جوری شدم. یک جوری واهمه برم داشت. خوشبختانه یکی از  دانشجویان کارشناسی ارشد  (شاید بشناسید: خانم دکتر شاکری ) یک  مقدار دلداری ام داد و حرف های امیدبخش زد تا دلم قرص و محکم شد. بعضی ها خوب بلد هستند چه طوری اضطراب دیگران را تسکین دهند. من خوش شانس بودم که خدا ایشان را در آن موقع سر راه من قرارداد.

الغرض! الان چند هفته از آغاز سال تحصیلی گذشته و فکر می کنم آن هیجانات فرو کش کرده. با محیط جدید هم نسبتا آشنا شده اید. الان دیگه وقتشه که جدی تصمیم بگیرید درس بخوانید. اگر الان شروع نکنید چند مدت بعد خیلی شرایط برایتان سخت می شه و پشیمان می شوید که چرا زوذتر تصمیم به جدی درس خواندن نگرفتید. همین الان که اوایل سال تحصیلی جدید هست شرایط را آماده کنید که درس خواندن دغدغه ی اصلی تان به عنوان دانشجو باشه.

چند توصیه که شاید به دردتان بخوره:

۱) با استاد ها زیاد کل کل نکنید. اگر استادی احیانا خوب تدریس نمی کنه به رویش نیاورید. در دانشگاه های خوب ایران معمولا در این موارد استاد حل تمرین هست که جبران بکنه. در دانشگاه های درجه یک ایران خیلی به ندرت پیش می آید که هم استاد اصلی و هم استاد حل تمرین از پس تدریس دروس لیسانس بر نیایند. به علاوه  این روزها درس های آنلاین و... هست که اگر کلاس های استاد را نپسندید می توانید از آنها استفاده کنید. به  علاوه خیلی درس ها تکرار می شوند. واقعا توصیه می کنم از کل کل کردن با استاد هایی که توانایی تدریس ندارند بپرهیزید.  دست آخر از آنها در جهت تدریس بخاری بلند نخواهد شد. اگر کل کل کنید با شما ضد می افتند و به شما ضربه می زنند.

۲)  در فهمیدن دروس جدی باشید اما وسواسی عمل نکنید. اگر نکته ای را نفهمیدید فوری نتیجه نگیرید که تمام شد و  شما هرگز نخواهید توانست آن را بفهمید. ببینید! این مفاهیم در طول قرون و اعصار توسط دانشمندان درجه یک دنیا  ابداع یا کشف شده اند (نمی خواهم وارد بحث فلسفی بشوم که مفاهیم فیزیک و دیگر علوم ابداع می شوند یا کشف. بحثم سر نکته ی دیگری است.) انتظار بیجایی است که گمان کنید در یک زمان کوتاه می توانید همه ی این مفاهیم را هضم و جذب کنید. اگر نکته ای را نفهمیدید در پس ذهنتان یادداشت کنید. خیلی از مطالب در طول دوره ی لیسانس به تدریج جا خواهند افتاد.

۳) معنای درس خواندن این نیست که خودکارها و ماژیک های رنگی به دست بگیرید و کتاب ها را خط خطی کنید. هر مطلبی را که می خوانید باید در آن تعمق کنید. ببینید رابطه ی آن مطالب قبلی که خوانده بودید چیست. با این مطلب جدید که آموختید به چه سئوالات جدیدی می توانید پاسخ دهید.

۴) در کنار خواندن کتب درسی خوب است که تاریخ تکوین این تئوری ها را هم مطالعه کنید. نه برای آن که با یک سری اسم شخص و تاریخ آشنا شوید. بلکه به این علت که بدانید علت معرفی مفاهیم گوناگون چه بود. توصیف کشف ها و.. را که می خوانید سعی کنید در قالب فرمالیزم ریاضی که آموختید بیان کنید. این طوری مطلب برایتان جا می افتد.

۵) حل تمرین ها را جدی بگیرید.

۶) اگر دانشجوی ریاضی یا فیزیک یا مهندسی هستید ممکن است که این سئوال برایتان پیش آید که "این مطالب که می خوانم به چه درد زندگی ام خواهد خورد." من در طول تحصیلم (قبل از دکتری) هیچ وقت این سئوال برایم پیش نیامده بود. اما می دیدم برای دوستانم (دخترها) که از خانواده هایی بودند که در آنها خانم ها ی نسل های قبل تر دانشگاه نرفته بودند این سئوال زیاد پیش می آمد. این دخترخانم ها می دیدند  که هیچ کدام از خانم های دور وبر شان این دروس را نگذرانده اند اما زندگی شان هم می چرخد. به علاوه در خیلی موارد مادر یا خاله و عمه و مادربزرگ و.... هم می پرسیدند که "به چه دردت خواهد خورد." خلاصه دلسرد شدند. چند سال بعد اما همه شان فهمیدند که قرار بود آن مطالب درسی به چه دردشان بخورد! خلاصه از سهل انگاری در مورد دروس پشیمان شدند.

۷) سمپادی ها این مطلب را ببینند و نیز  این مطلب را.

۸) برخی دیگر از مطالب مرتبط :

تجربه ی یک ترم سومی.

درست ترین اقدام و بزرگ ترین اشتباه در زندگی من به عنوان یک فیزیکپیشه

نوشته دکتر روزبه الله وردی

 

بزرگداشت ميلا در پادوا

يادتان هست چند وقت پيش در وبلاگ از ميلاي نازنين نوشتم.  اي ميل زير را همين امروز دريافت كردم. اي كاش در ايتاليا بودم و مي توانستم شركت كنم!

ياد ميلا گرامي باد! راهش پر رهرو باد!

Dear Colleague,

on November 20, 2012, the Department of Physics and Astronomy of Padova University and INFN, Padova Division, will be remembering Prof. Milla Baldo Ceolin, in a “Tribute to Milla and her legacy to Physics”.

 

The scientific career of Milla and future prospects will be remembered (o recounted)  by Prof. Ettore Fiorini (Milano- Bicocca University), Prof. Luciano Maiani (Rome “La Sapienza” University), Prof. Antonio Masiero (Padova University) and Prof. Carlo Rubbia (CERN and INFN LNGS).

 

That day, Milla’s office will be transformed into a meeting room devoted to her memory.

 

A detailed program of the commemoration, together with practical information are be available online at http://tribute-milla.fisica.unipd.it

If you wish to participate, we ask you to please register online, for free at http://tribute-milla.fisica.unipd.it/registration.html

 

We look forward to seeing you in Padova.

Best regards,

 

      Francesca Soramel (Director of Department of Physics and Astronomy)

      Mauro Mezzetto (Director of INFN, Padova Division)

کامنت کهربا

 من یه سوال داشتم آیا توی عرف علمی بین الملل اگر یک نفر کنار فیزیک فعالیت جانبی داشته باشه برایش نکته مثبت به حساب می آید یا منفی
من در کنار فیزیک به طراحی وب علاقه دارم و می خواستم بدونم چه تاثیری برایم دارد منفی یا مثبت ((می خواهم چند سال دیگه پذیرش بگیرم))

با تشکر
منفی تلقی نمی شود. برخی مثبت تلقی می کنند. برخی بی تفاوت هستند. بهتره در رزومه تان قید کنید.

مدرسه و کارگاه

مدرسه ی سه روزه مان تمام شد. فردا یک روز گردش در شهر است. البته من همراه نخواهم بود. ولی کسانی که علاقه مند بودند فردا می روند چند موزه ببینند. از یکشنبه هم برنامه ی کارگاه دو روزه شروع می شود.

سخنران ها و سخنرانی ها عالی بودند. درجه یک های دنیا را جمع کرده بودیم آنها هم  در همان سطحی سخنرانی کردند که در بهترین همایش های مشابه در دنیا سخنرانی می کنند. اگردانشجویی می خواست که در همچین همایشی در اروپا -یا حتی همین هندوستان- شرکت کند باید ماه ها دوندگی می کرد تا هزینه اش را که چندین برابر این بود تهیه کند. باید هزار تا مصیبت می کشید تا ویزا بگیرد. پسرهایی که از سربازی  معاف نیستند از هفت خوان رستم باید عبور کنند که پاسپورت بگیرند. تازه بعد از این که همه ی اینها فراهم شد می بایست با هزار مصیبت سفر کند. بی خوابی بکشد jet-lagged شود تا برود به همایشی در ردیف همین که احتمالا سطح متوسط سخنران هایش هم از این یک مقدار پایین تر است !

بگذریم! این همایش در ایران برگزار می شود. روی سخنم با کسانی هست که با جدیت سر سخنرانی می نشینند و استفاده می برند. اول از همه از آنها تشکر می کنم. دوم این که می خواهم بگویم این کار کافی نیست. سئوالاتی که در جلسه بحث می کنید هم خوب است اما کافی نیست.

اگر شما و دیگران می خواهید از جلسات استفاده ی لازم ببرید در این مقطع باید نام سخنرانان را قبل از برنامه ببینید و بروید به مقالاتشان که به کار شما ربط دارد نگاهی بیاندازید. بعد بیایید و از آنها در بین سخنرانی ها و در روز گردش سئوال کنید. یعنی بحث را باز کنید و بکشانید به مقالات اخیرشان. این طوری است که از همایش استفاده ی لازم می برید.

امیدوارم در دو سه روز آینده این نکته را در نظر بگیرید. همین طور هر موقع که به همایش جدیدی می روید.

پی نوشت: در ضمن از من پرسیدند کرفس به انگلیسی چه می شود. می شود

celery

داخلی و بین المللی

برگزار کردن همایش بین المللی خیلی دردسر دار تر از برگزاری همایش داخلی است. این که باید کارهای مربوط به ویزا را انجام بدهی و..... قسمت کوچکی از سختی ماجراست.

چیزی مرا بیشتر خسته می کند برخی از همین شرکت کننده های ایرانی هستند.پارسال که همایش ما داخلی بود و سخنران ها هم خودمان بودیم تمام شرکت کننده ها برای فیزیک آمده بودند. قصد و منظور دیگری نداشتند. در نتیجه رفتار و کردارشان هم همان بود که ما انتظار داشتیم.  جنگولک بازی  در نمی آوردند. برای برگزار کننده خیلی راحت بود.

اما در همایش بین المللی یک عده ی زیادی هم می آیند که "خارجی" ببینند. اگر سخنران معروف باشه با او عکس بگیرند و بذارند توی فیس-بوک و.... از این کارها. طبعا این دسته از شرکت کننده ها توی حال و هوای دیگه اند و رفتارشان هم آن چیزی نیست که از شرکت کننده انتظار می ره.

 

به هر حال این چیز بدیهی را تکرار می کنم. با عکس گرفتن با فیزیکدان درجه یک کسی فیزیکدان درجه یک نمی شه. با پلکیدن در آزمایشگاه بزرگ و معروف هم کسی لزوما دانشمند درجه یک نمی شه. آن آزمایشگاه تعداد قابل توجهی کارگر و کار مند هم داره که همه ی روزهای کاری آنجا هستند اما ادعای فیزیکدان بزرگ بودن یا سهم داشتن در کشف های مهم را ندارند.

خیلی این بدیهی است اما نمی دانم چرا لازم هست که یادآوری بشه.

بهای جنگولک بازی

ببینید! شرکت در همایش ضوابطی داره. باید به موقع و قبل از مهلت ثبت نام کنید. شهریه ای اگر داره و شما از آن معاف نیستید آن را پرداخت کنید.اگر برنامه تان را خواستید کنسل کنید اطلاع دهید.در سر سمینارها  کمابیش  مرتب حاضر شوید. گوش بکنید. سئوال اگر می پرسید سئوال نامربوط نباشه و.....

اگرکسی پرروگری کنه  و سرتق بازی دربیاره و  این چیزها را از روی پررویی و به زعم خود زرنگی رعایت نکنه معمولا اونجا جلوی جمع کسی چیزی به او نمی گه.  اما می خواهید باور کنید می خواهید نکنید این حرکات و این جنگولک بازی ها به طور کامل در ذهن افراد جا افتاده تر حاضر ثبت می شه. برخی ها در یادداشت هایشان هم یادداشت می کنند تا بدانند چه کسی بود این جنگولک بازی را در آورد.بعدش در خلوت خودشان هم درباره اش صحبت می کنند. در مواقع مختلف که در مورد افراد برای فراهم شدن امکانات مختلف از جمله استخدام سئوال می شودبه همدیگر هم می گویند که فلانی در بهمان همایش آن جنگولک بازی را در آورد.

 چیزی که همه ی استادان-اعم بر با شخصیت و بی شخصیت- در موردش حرف می زنند همین عملکرد دانشجو در همایش ها ست. اگر به ضوابط و عرف همایش بی اعتنا باشند این در جمع های استادان منعکس می شه. چرا؟! چون امکانات محدودی  در اختیار دانشگاهیان هست  و می خواهند این امکانات محدود به کسانی برسه که لیاقتش را دارند.

کسی که یک جنگولک بازی در می آره  دروغی می گه و یا به خیال خودش یک زرنگی می کنه  خبر نداره که این حرکتش اسمش را وارد لیست سیاه می کنه. با این به اصطلاح زرنگی خیلی امکانات و ... را در آینده از دست می ده که خیلی مهمتر از چیزهایی است که با آن جنگولک بازی به دست می آره.

اینی که گفتم بین ایران و خارج مشترک هست.

حالا یک جنگولک بازی را بگویم از ویژگی های  خیلی خاص دسته ی کوچکی از دانشجویان ایرانی است که در سه چهار سال اخیر مد شده. ببینید! یک موجی در بین دسته ی کوچکی از دانشجو های ایرانی راه افتاده که من اسمش را می گذارم "موج خودنمایی". این دانشجوها چند اصطلاح قلمبه سلمبه تخصصی شنیده اند. اما سواد پایه شان آن قدر قوی نیست که بدانند مفاهیم مربوط به این چند اصطلاح چیستند. کجا کاربرد دارند کجا ندارند.  شاهین  به این می گه سواد سوراخدار . حالا مد شده این دانشجوها سر سمینارها هم وقتی حس می کنند موضوع یک کم به آن اصطلاح مربوط است فوری آن چند تا اصطلاح را بلغور می کنند. در جمعی که سواد بقیه هم سوراخدار است بسیار مورد تشویق قرار می گیرند. "ستاره" لقب می گیرند. با این که هنوز دانشجو هستند "استاد استاد" خطاب می شوند. ما که بخیل نیستیم! تو همان جمع های خودشان که از دم سواد ها سوراخدار است با این روش برای خودشان دم و دستکی راه بیاندازند. دمشان گرم! باز اینها نسبت به آن دیگران که حتی جربزه ی این کار را ندارند یک کمی باعرضه ترند!

اما چیزی که می خواهم بگویم این است که  این روش همه جا کار نمی کند. جلوی هر کسی کار نمی کند. جلوی کسی که سواد درست و حسابی دارد این کار هم جزو همان جنگولک بازی هایی است که اسم شخص را وارد لیست سیاه می نماید. "ستاره" اش نمی سازد. (به طور یقین این جنگولک بازی جلوی اسمیرنف  (اولین سخنران ما در همایش) کار نمی کند!)

 

مريدي و مرادي

From monjoogh blog written in

یکشنبه ۱۱ اکتبر 2009


در يك فضاي فرهنگي باز، هم فرهنگ "پاپ" رشد مي كند و هم فرهنگ طبقه نخبه. از طرفي سبك هاي مختلف هنري و موسيقي ابداع مي شوند و رشد مي كنند و از طرف ديگر متفكران با ديد گاه هاي مختلف نظريات خود را مدون مي سازند و به بوته نقد ديگر متفكران مي سپارند.
جوان شانزده هفده ساله اي را در اين فضا مجسم كنيد. اين امكان براي چنين جواني وجود دارد كه همه چيز را مزمزه كند. ممكن است روزي پاي سخنراني يك متفكر بنشيند و شيفته افكار او شود. اما چند روز بعد اين شيفتگي از بين مي رود چون اين امكان را دارد كه سخن منتقدين اين متفكر را هم بشنود. در نتيجه رابطه مريدي و مرادي برقرار نمي شود.
جوامع ديگر هم هستند كه به فرهنگ "پاپ" و... ميدان مي دهند اما متفكران در آن چندان آزادي ندارند. يكي دو تا "نيمچه متفكر" كه ايدئولوگ حكومت هستند ميدان دار هستند و ايدئولوژي دست و پا شكسته خود را ترويج مي كنند. چنين ايدئولوژي كه از بوته نقد بيرون نيامده باشد، دست و پا شكسته خواهد بود! جوانان اين جامعه هم خيلي به دنبال مريدي و مرادي نيستند. طبعا فرهنگ "پاپ" برايشان جذابيت بيشتري دارد تا حرف هاي چند "نيمچه متفكر" وابسته به قدرت.
جوامع ديگري هم هستند كه حكومت هاي آنها نه اجازه رشد فرهنگ "پاپ" را مي دهند و نه اجازه داشتن يك فضاي باز فلسفي-فكري.
وقتي متفكران و فيلسوفان درجه يك اين جامعه تبعيد مي شوند و يا از سخنراني منع مي شوند ، سايت هايشان فيلتر مي شود و كتاب هايشان اجازه چاپ نمي گيرند، چند تا "نيمچه متفكر" در غياب آنها ميدان مي گيرند. جوانان هم كه نه متفكر درست و درماني در دور و بر خود ديده اند و نه امكان لذت بردن از فرهنگ "پاپ" برايشان وجود دارد، واله و مفتون و شيداي اين گونه نيمچه متفكران مي شوند. اتفاقا يكي از وجوه تمايز "متفكران درجه يك" با "نيمچه متفكراني" كه اين گونه ميدان مي گيرند، نحوه برخورد آنان با مسئله"مريدي ومرادي" است. "متفكر درجه يك" تمام توان خود را به كار مي گيرد تا رابطه "مريدي ومرادي" شكل نگيرد چرا كه مي داند اين رابطه آفت و سم تفكر است.
سعي مي كند به گونه اي سخن بگويد كه قابل فهم باشد تا اگر ايرادي دارد شنوندگان آن را دريابند و گوشزد كند. چنين متفكري انواع و اقسام عناوين و جوايز و افتخارات بين المللي دارد اما خود را پشت آنان قايم نمي كند. اجازه مي دهد تا افراد صرفنظر از اين افتخارات و عناوين عقايد و آراي وي را بشنوند و نقد كنند.
در حالي كه يك "نيمچه متفكر" ژستي مي گيرد و كلماتي به كار مي برد تا ضعف و كاستي ها در پشت الفاظ نهان شوند. يك نيمچه متفكر معمولا افتخارات بين المللي و غيره ندارد اما سعي مي كند با بلغور كردن چند تا عنوان دهان پر كن ديگران را مفتون سازد. طوري سخن مي گويد كه انگار اگر او نبود زمين از مدارش خارج مي شد. با اين حال هيچ گاه به طور واضح نمي گويد "دستاورد واقعي اش" چه بوده! (چرا كه دستاورد قابل عرضي ندارد!)

شايد بگوييد نگران نباشيد!"فرهنگ پاپ زير زميني" رشد مي كند و انواع و اقسام فيلترشكن هم توسعه مي يابد. قطعا چنين مي شود! اما من به فكر
آن دسته از جوانان و نوجوانان هستم كه علاقه اي به" زير آبي رفتن" و" كارهاي زير زميني" ندارند. همان دسته از جوانان نخبه كه اگر در يك فضاي باز قرار مي گرفتند مي شدند متفكران درجه يك نسل بعد! اين دسته در چنين فضاي بسته اي به دام رابطه "مريدي" و "مرادي" با يك نيمچه متفكر مي افتند. متاسفانه زماني آگاه مي شوند كه ديگر خيلي دير شده است. جامعه بسته بهترين نيروهاي انساني خود را چنين فضاي مريدي ومرادي از دست مي دهد!


باز هم درباره مريدي و مرادي

وقتي يكي ادعا مي كند كه كار مهمي انجام داده يا در حال انجام دادن كار بزرگي است بايد از او پرسيد نتيجه فعاليتش چه بوده. البته چه در كارهاي مربوط به رياضي و علوم تجربي و چه در كارهاي مربوط به علوم انساني، انتظار نتيجه مشهود در زمان كوتاه داشتن بيجاست. به عنوان مثال اگر از من بپرسند تو در فيزيك چه كرده اي مي گويم اين مقاله ها را نوشته ام. اگر بپرسند خوب اين مقالات تو به چه دردي مي خورند من صادقانه مي گويم كه امروز و فردا قرار نيست دردي را دوا كنند. اما بخش كوچكي از حركت عظيم پژوهش در فيزيك انرژي هاي بالاهستند .
(در مورد فايده فيزيك انرژي هاي بالا (1،2،3) چند نوشته داشتم . بعد ها هم در اين باره بيشتر خواهم نوشت.) از موضوع اصلي مورد نظرم دور افتاديم! مي خواستم اين را بگويم وقتي هدف بسيار بزرگ است، مي توان هدف ها و دستاورد هاي مقطعي با زمان بندي كمابيش دقيق تعيين كرد. باز هم در هر مرحله اي مي توان سئوال كرد كه دستاوردهاي فعاليت چه بوده اند. از اين جهت تفاوتي بين ايران و كشورهاي پيشرفته نيست.
آن كساني كه با ادعاهاي گنده گنده عده اي مريد دوروبر خود جمع مي كنند، با سئوال "خوب تا حالا چه كرده اي؟" مشكل دارند. يا در جواب پرخاش مي كنند، يا "خالي مي بندند" ، يا دستاورد هاي ديگران را به اسم خود مي نويسندو يا با جواب هاي گنگ از زير سئوال در مي روند. آنان كه پرطرفدارترند به ارعاب متوسل مي شوندو نوچه هايشان را به جان سئوال كننده مي اندازند. برخي هم مي گويند "چون مردم كشش افكار بلند ما را نداشتند، ما كاري پيش نبرديم."
اين يكي از مشخصات "نيمچه متفكران" و "نيمچه دانشمندان" و "نيمچه هنرمندان" است كه در يك جامعه بسته براي خود برو بيايي راه مي اندازند.
براي آن كه جلوي چنين سوء استفاده هايي گرفته شود بايد به دو سه موضوع توجه ويژه كرد و فرهنگ آن را به درستي جا انداخت:
1) يكي تعريف اهداف و دستاوردهاي مقطعي در يك پروژه بلند مدت است. بايد نتيجه هر دستاورد مكتوب و ثبت شود. بايد به هنگام آغاز يك پروژه اهداف مقطعي آن با زمان بندي كمابيش مشخص اما انعطاف پذير(با plan A, b, c) ارائه شود.
پس از رسيدن به هر هدف مقطعي بايد جشن گرفت و به زحمتكشان آن تبريك گفت. ما خيلي كم در ايران جشن مي گيريم! در آمريكا و اروپا مرتب پس از رسيدن به هر هدف مقطعي جشن مي گيرند تا خستگي از تنشان بيرون آيد. اين گونه نيرو مي گيرند و به اين باور مي رسند كه قدمي برداشته اند. باور شان مي شود همان گونه كه قدمي را با موفقيت برداشته اند مي توانند قدم هاي بعدي را نيز يكي پس از ديگري بردارند.
2) دومين مسئله CREDITدادن و گرفتن و به رسميت شناختن سهم تك تك افراد در پيشبرد پروژه است. اين موضوع چيزي است كه من و شاهين از وقتي كه به ايران بازگشته ايم روي آن تاكيد مي كنيم. به مذاق خيلي ها بحثي كه ما راه انداخته ايم خوش نمي آيد. (همان ها كه بر اين باورند كه "شهند" و " همه آوازه ها از شه بود". آنان كه بر اين باورند كه "شير"ند و چون "شير" در حكايت مولانا همه CREDITها بايد به آنها تعلق گيرد.) اشكالي ندارد! به اين زودي ها قرار نيست اين مفهوم به طور كامل جا بيافتد. خوشبختانه دستاورد ها و موفقيت هاي مقطعي قابل قبولي در راه جا انداختن اين مفهوم تا كنون داشته ايم كه اميد بخش است. اگر به اين بحث علاقه مديد كامنت ها را نيز ببينيد.

Anorexia

آمريكا كه بوديم بحث داغي بود در مورد بيماري anorexia. اشخاص مبتلا به اين بيماري چنان از چاق شدن واهمه داشتند كه چيزي نمي خوردند تا جايي كه بدنشان آسيب مي ديد. اين مرض بين خانم ها يي كه در مد از هنرپيشه ها و مانكن ها پيروي مي كردند رايج تر بود. برنامه اي مستند درباره تاريخ اين بيماري در تلويزيون نشان مي دادند. ظاهرا در قرون وسطي برخي راهبه ها به منظور رياضت از خوردن امتناع مي كردند تا جايي كه برخي سر اين موضوع جان باختند. در قرن 18 و19عده اي از خانم ها براي آن كه نشان خيلي متين و متشخص هستند همين بلا را به سر خود مي آوردند. اين بيماري اكنون در آمريكا بيشتر شده آن هم صرفا به خاطر ظاهري مطابق استاندارد هاي هاليوود داشتن!!!
(عقل كه تو سر نباشه جون در عذابه!)
وقتي اين برنامه را نگاه مي كردم ابتدا با خود گفتم:"حماقت همان حماقته. اما مردم در طول تاريخ سطحي تر هم شده اند."
اما بيشتر كه فكر كردم ديدم در قضاوت اشتباه مي كنم. ببينيد! در قرون وسطي اين نخبه ترين زن ها بودند كه به اين مرض دچار مي شدند. به منظور رشد فكري در اروپاي آن زمان فرا روي
يك زن باهوش و عميق راه هاي زيادي نبود. استاندارد ترين راه رفتن به صومعه بود كه محدوديت هاي خود را تحميل مي كرد و در شرايط حاد، منجر مي شد راهبه ها به سوي اين گونه رياضت هاو تمايلات مازوخيستي گرايش پيدا كنند.
معادل اين گونه زنان امروزه انتخاب هاي وسيعي براي گسترش نيروهاي فكري خود دارند. زنان نخبه ديگر كمتر به سمت اين كارها مي روند.
در مقابل زنان سطحي به پيروي از مد دنبال اين كارها مي روند. معادل آنها در قرون وسطي آن قدر به حساب نمي آمدند كه در تاريخ ثبت شوند! حتي اگر در اثر سوء تغذيه مي مردند كسي به آنها توجهي نمي كرد كه بخواهد در باره شان سندي بنويسد كه ما امروزه در باره شان بخوانيم!
علي رغم آسيب هاي اجتماعي و رواني انكارناپذير يك جامعه باز، هنوز معتقدم كه يك جامعه باز فضاي بهتري براي زندگي و پرورش استعداد هاست تا يك جامعه بسته.
موافقيد؟

Language and subculture of scientists

از من خواسته شده بود درمورد معني دقيق واژه هايي مانند lectureو seminarصحبت كنم. اول از همه تاكيد مي كنم بين جمع هاي مختلف گاهي اين واژه ها معني متفاوتي مي دهند. به عنوان مثال ما فيزيكپيشه ها به سخنراني اي كه حالت درس داشته باشد (حالا چه در طول ترم و چه در مدارس چند روزه) lectureمي گوييم. در lectureمطالب مدون و نسبتا جا افتاده درس داده مي شوند. "مدرسه" همايشي است كه سخنراني هاي آن lectureهستند. در سمينار سخنران مروري كوتاه بر مطالب مدون مي كند و آن گاه به موضوع تحقيقي خاص كه هنوز كامل مدون نشده و هنوز مطلب جديد محسوب مي شود مي پردازد. در بين فيزيكپيشگان اين دو واژه با اين معني جا افتاده اند. در صورتي كه دوستان رياضيپيشه دقيقا معني برعكسي از lectureو seminarبرداشت مي كنند. هر وقت با دوستان رياضيپيشه در اين مورد صحبت مي شود اين موضوع باعث مزاح مي شود. بين رياضي دان و فيزيكدان ها اين اختلاف وجود دارد اما اگر در بين فيزيكپيشه ها يك نفر فيزيكپيشه اين دو واژه را آن گونه كه رسم بين ماست به كار نبرد يك جوري به او به ديده ي تحقير نگاه مي كنند. او را خيلي پرت از مرحله مي بينند!

متاسفانه زياد شاهد بوده ام كه سخنران خارجي دعوت كرده اند و اين دو واژه را عوضي به كار برده اند. سخنران چيزي نگفته اما نگاهش داد زده:" شما را كه هنوز فرق اين دو تا واژه را نمي دانيد چه به همكاري هاي بين المللي آن هم در سطح ....." چند بار توضيح داده ام تا تصحيح شود. جوابي دريافت كرده ام كه معناي آن اين بوده:" پول بده رو سيبيل شاه نقاره بزن! من مي رم بودجه فلان قدري از وزارتخانه براي اين همكاري بين المللي مي گيرم حالا عشقم مي كشه دوست دارم بگم lecture. تو منجوق بي مقدار چه هستي كه بخواهي تعيين تكليف كني و بگويي كجا lecture به كار برم و كجا seminar."
الغرض! يك نُرمي بين هر جمع هست كه اگر رعايت نشود به آدم به ديده ي تحقير نگاه مي كنند. پول آدم را مي گيرند خرجش مي كنند اما باز هم به آدم به ديده ي تحقير مي نگرند! اين موضوع نتيجه ي عملي دارد. وقتي سخنراني به برگزار كنندگان يك همايش به ديده ي تحقير مي نگرد براي سخنراني اش زياد مايه نمي گذارد. وقت سمينار را عملا با گفتن مطالب سطح پايين تلف مي كند. در واقع در پس ذهن خود مي گويد اينها كه دو تا واژه را درست بلد نيستند به كار ببرند ديگه اين مطالب سطح بالا را ندانند هم اشكالي ندارد. رعايت اين گونه هنجارها نه زحمتي مي خواهد، نه پولي لازم دارد و نه مغاير با ارزش هايي است كه در فرهنگ ما (چه ديني وچه غير ديني) عزيز هستند. براي همين هم هست كه رعايت نكردنشان-در كنار غلط هاي املايي و پاسخ ندادن به اي-ميل ها(!!!) و رفتارهايي از اين دست- اين همه مايه ي تحقير مي شود! براي من كه خيلي زور داره كه هم خرج كنيم و هم تحقير شويم! حالا اگر پول مي گرفتيم و تحقير مي شديم، يه چيزي!! (شوخي كردم!)


در بين ما فيزيكپيشه ها يك اصطلاح ديگر هم هست به نام colloquiumكه قبلاتوضيح آن را دادم.
خوشبختانه مفهوم اين واژه بين ما و دوستان رياضيپيشه يكسان است.
سخنراني كوتاه (كمتر از45 دقيقه اي) را بيشتر talkمي گويند. در كنفرانس ها سئوالاتي از اين دست را زياد مي شنويم:
"When is your talk?
Are you talking? (منظورشان اين است كه آيا قرار است سخنراني كني؟)
Let's go to the talk =بريم سر سخنراني.

نكته ديگر آن كه سخنراني با همايش فرق دارد! در همايش عده اي گرد هم مي آيند و به سخنراني هاي همديگر گوش مي كنند! همايش ترجمه ي meetingاست. خيلي اشكال دارد كه به meeting بگوييم سمينار. خيلي خيلي اشكال دارد كه بگوييم كه "ما تابستان يك سمينار داريم كه براي آن 7 نفر از خارج دعوت كرده اين و 50 نفر از شهرستان مي آيند,..." نه خير! ما هر هفته سمينار داريم نه فقط در تابستان. اوني كه آنجا مد نظر بود meetingبود نه سمينار.

حالا ديديد چرا اكراه داشتم كه اين واژه ها را توضيح دهم! در مورد انواع همايش ها در يادداشت بعدي سخن خواهم گفت.

گردهم آيي هاي مختلف

در اين يادداشت فرق لكچر و سمينار را تشريح كردم و در اين يكي روي اهميت رعايت عرف انگشت گذاردم. اينجا مي خواهم اندكي درباره ي انواع و اقسام گرد هم آيي ها صحبت كنم. باز هم تاكيد مي كنم ممكن است معني لغات در بين جمع هاي مختلف اندكي با هم فرق داشته باشد. مثلا پزشك ها- و تا حدودي مهندسين برق- بيشتر گرد همايي هاي خود را "كنگره" مي نامند. در صورتي كه اين واژه در بين فيزيكپيشه ها آن قدر كاربرد ندارد. قصد من از اين يادداشت بررسي ريشه ي لغات هم نيست. مثلا واژه ي سمپوزيم ريشه اي در يوناني باستان دارد كه به هيچ وجه مد نظر ما در اينجا نيست. (شايد براي شما جالب باشد كه من اين معناي سمپوزيم را براي اولين بار از زبان آقاي الهي قمشه اي در تلويزيون ايران شنيدم! ) يك سري معناهاي تكنيكي هم اين واژه ها دارند كه به هنگام پر كردن فرم ها براي دريافت بودجه براي برگزاري گردهمايي بايد مد نظر داشت. معناي به آن شدت تكنيكي هم باز مورد نظر من نيست.اين تعاريف را موقع پر كردن فرم ها مي آموزيم و چند ساعت پس از فرستادن فرم ها فراموش مي كنيم! اما يك سري معاني عرفي هم اين واژه ها در جمع هاي مختلف دارند كه براي آن كه در اين جمع ها بُر بخوريم بايد بياموزيم وهمواره در خاطر داشته باشيم. مقصود من در اين يادداشت بيشتر اين معنا ست در بين همكاران خودم.

school: اسكول يا مدرسه يك گردهمايي چند روزه تا چند هفته اي است كه در آن سخنرانان يك يا چند موضوع پيشرفته (advanced) اما نسبتا مدون را به شنوندگان درس مي دهند. سخنراني هاي schoolرا لكچر مي خوانند نه سمينار. مبحثي كه در اسكول داده مي شود معمولا جديد است وهنوز كتاب آموزشي (پداگوژيك) در مورد آن نوشته نشده. اما معمولا آن قدر مدون شده كه در مورد آن مقاله ي مروري نوشته شده باشد. (اگر يادتان باشد در مورد اهميت مقاله ي مروري قبلا نوشته بودم.) در اسكول علي الاصول سخنران نبايد تنها روي مقالاتي كه خود كار كرده انگشت بگذارد! اين كار زياد اخلاقي نيست ! با اين وجود عده اي از زعماي قوم به اين كار غير اخلاقي مبادرت مي ورزند! (در اين باره بعدا مي نويسم.) شخص علي الاصول بايد تمام نظرات و رهيافت هاي رقيب مطرح را در سخنراني خود پوشش دهد نه فقط مال خودش را. اگر توانايي علمي لازم را براي پوشش دادن رهيافت هاي گوناگون ندارد نبايد قبول كند تا سخنراني كند. هرچند در اسكول هاي معتبري مانند آن چه كه آي-سي-تي-پي همه ساله برگزار مي كند اشكال سخنراناني كه اين بي اخلاقي علمي را مرتكب مي شوند آن نيست كه احاطه ي لازم را ندارند بلكه آن است كه وقتي چند صد نفر دانشجو، چشم وگوش بسته، اين گونه مي آموزند كه "رهيافت بخواهيد فقط رهيافت اين آقاي سخنران"(!!) آقاي سخنران چند صد تا سايتيشن مي گيرد.


workshop: در كارگاه ها عده اي كه در يك موضوع كار مي كنند جمع مي شوند و آخرين نتايج علمي خود را به همديگر توضيح مي دهند. در سمينار ها يي كه در يك كارگاه ارائه مي شود شخص پس از مروري بسيار كوتاه به سراغ كار تحقيقي جديد خود مي رود. چون افراد همگي در اين زمينه متخصص هستند مقدمه ي طولاني حوصله ي ديگران را سر مي برد. برعكس لكچر هاي يك مدرسه، در سمينار يك كارگاه بايد قسمت عمده ي سخنراني راجع به كار جديد خود آدم (به تنهايي و يا به همكاري ديگران) باشد. والا شنوندگان بر مي گردند و مي پرسند:"خوب كه چي؟!" در كارگاه سخنراني ها خيلي رسمي نيستند. زمان بندي خيلي دقيق نيست. زمان بندي نادقيق به خاطر تشويق به بحث بيشتر است.

conference: كنفرانس كمابيش شبيه workshop است با اين تفاوت كه رسمي تر است. زمان بندي آن دقيق تر است وازسخنرانان انتظار مي رود كه سر زمان مقرر سخنراني خود را به اتمام برسانند. در صورتي كه در كارگاه چنين قيدي آن قدر پررنگ نيست. در كنفرانس بهتر است چيزي را ارائه دهيم كه قبلا چاپ شده و ما شك كمتري در مورد اعتبار آن داريم. در حالي كه در كارگاه مطلبي كه هنوز به اندازه ي كافي پرورانده نشده را هم مي توانيم ارائه دهيم. هدف كارگاه پرورانده كردن بيشتر ايده ها با مدد از همكاران و همفكري با آنان است و دست يافتن به ايده هاي جديدتر. در صورتي كه در كنفرانس هدف ارائه ي نتايج است و آشنايي با نتايج ديگران.مرز بين كارگاه و مدرسه كاملا مشخص است اما مرز بين كارگاه و كنفرانس خيلي برجسته نيست.

symposium: تا جايي كه من مي دانم در بين فيزيكپيشگان انرژي هاي بالا ، تنها يك گردهمايي است كه به شكل سمپوزيم است. اين سمپوزيم هر دو سال يك بار برگزار مي شود. محل برگزاري هر بار عوض مي شود. كشورهاي مختلف و همچنين همكاري هاي آزمايشگاهي بزرگ مانند سرن و تواترون و.... هيات نمايندگي خود را مي فرستند. هر كشور تعداد محدودي نماينده مي تواند داشته باشد. كشورهاي جهان سوم نيز از طريق آي-سي-تي-پي اقدام مي كنند نه به طور مجزا. جلسات بسيار رسمي است! زمان بندي خيلي دقيق است. وقتي ما جوان تر ها در اين سمپوزيم شركت مي كنيم كمابيش بايد همان رفتاري داشته باشيم كه در كنفرانس ها داريم. البته كمي رسمي تر بايد رفتار كنيم و بايد دقت كنيم كه از طرف شخص خودمان در اين گردهمايي شركت نكرده ايم بلكه به نوعي نماينده هستيم. خيلي عيب و عار است كه اختلافاتي كه در داخل كشور با همديگر داريم در اين سمپوزيم هم بروز دهيم و بخواهيم "حال همديگر را بگيريم!!!!" افراد جا افتاده تر كه در تصميم سازي هاي علمي كشورشان نقش دارند در جلسات شورايي كه درحاشيه سمپوزيم صورت مي گيرد شركت مي كنند. در اين گونه شوراها در مورد استراتژي پيشرفت فيزيك انرژي بالا در دنيا تصميم گرفته مي شود. مثلا تصميم گرفته مي شود شتابگر بزرگ بعدي كجا باشد و چه نوع ابررسانايي به كار گيرد و... هيات هاي نمايندگي در اين جلسات از موضع كشور و همكاري آزمايشگاهي اي كه نماينده ي آن هستند بايد دفاع كنند. همه جور تاكتيك هاي لابي كردن و ... به كار مي رود! در صورتي كه در مدرسه ها و كارگاه هاي متعارفي كه ما مرتب شركت مي كنيم از اين گونه مرز بندي ها نيست. از اين گونه دغدغه ها نيست. تنها دغدغه، دغدغه ي علمي صرف است.

meeting: نام عمومي هر نوع گردهمايي است.

عرف

در يادداشت بعدي مي خواهم در مورد تفاوت گردهمايي هاي مختلف بنويسم. باز هم تاكيد مي كنم معناي اين واژه ها ممكن است كه در بين جمع هاي مختلف و يا در كشورهاي مختلف با هم تفاوت داشته باشد. من كاري به ريشه ي كلمات و معاني مختلف آن در كشورهاي گوناگون ندارم. آن چه كه مي خواهم درباره اش صحبت كنم معناي عرفي اين كلمات در بين فيزيكپيشه هاست. قبل از اين كه به معناي اين كلمه ها برسم مي خواهم روي اهميت آموختن اين عرف تاكيد كنم. فيزيكپيشه هاي كشورهاي مختلف در اين 20-30 سال اخير به يك نوع فرهنگ مشترك بين المللي دست يافته اند كه عرف و اصطلاحات مخصوص به خود را دارد. اين فرهنگ بين المللي طبعا از فرهنگ آمريكا بيشترين تاثير را گرفته.40 سال پيش اين فرهنگ به اين شكل بين المللي وجود نداشت. دليل آن بود كه در آن زمان اين همه ارتباطات و اين همه گردهمايي بين المللي و اين همه از اين قاره به آن قاره سفر كردن نبود. به علاوه پرده ي آهنين هنوز پاره نشده بود.براي همين هم هست كه فيزيكپيشگان پيشكسوت ما كه قبل از انقلاب در خارج دكتري گرفتند و بعد در جريان وقايع دهه 60 هجري در ايران از آن جمع بين المللي دور افتاده اند به اين عرف و اهميت آن ،چنان كه بايدو شايد، آشنا نيستند. حال كه وضع بودجه ي فيزيك بهتر شده و ثبات نسبي داريم اين اساتيد پيشكسوت سردمدار برنامه ها ي همكاري هاي بين المللي شده اند و همين عدم اشراف به اين عرف -و بد تر از آن عدم درك اهميت آن- مسئله ساز و مشكل ساز مي شود. مشكلاتي كه من پيش بيني مي كنم چند سال بعد بيشتر رخ خواهند نمود.

يكي از مسايل ما در ايران همكاران از فرنگ برگشته اي است كه هر چند به تازگي از خارج دكتري گرفته اند و برگشته اند، اما تمام دوره اي كه در خارج بوده اند به اتفاق چند دوست ايراني يك حصار دور خود كشيده اند. خيلي هم به اين كار خود افتخار كرده اند چرا كه به زعم خود "فرهنگ اصيل خود" را حفظ نموده اند. در جمع هاي بين المللي فيزيكپيشه ها آن قدر نجوشيده اند كه با اين فرهنگ بين المللي به اندازه ي كافي آشنا شوند. با همه ي "پيف پيفي" كه اينها نسبت به خارجي ها مي گويند از امكانات رفاهي و نظم كشورهاي پيشرفته اي كه در آن تحصيل مي كنند لذت مي برند و به آن خو مي گيرند. پس از بازگشت به ايران حسرت آن نظم را مي خورند. همان هايي كه تا ديروز كه در بين خارجي ها بودند و مي گفتند "پيف پيف" اينها بو مي دهند، مي شوند منادي فرهنگي كه به خود فرصت نداده اند چيز زيادي هم از آن بياموزند! فكر مي كنم مي توانيد تصور كنيد اين جماعت تا چه اندازه دردسر درست مي كنند. حالا مثلا ديده اند استاد راهنماي خارجي شان نزديك بين است و به هنگام مطالعه عينك از چشم بر مي دارد. اين آقا يا خانم نتيجه مي گيرد اگر كسي به هنگام مطالعه عينك از چشم بر ندارد عقب افتاده و جهان سومي است و دليل عقب ماندگي تاريخي ما آن است كه موقع مطالعه عينك از چشم بر نمي داريم!
آموختن فرهنگ محلي كشوري كه در آن دكتري مي گيريم خوب و مفيد و آموزنده است. اما چيزي كه بيشتر به درد يك فيزيكپيشه -به عنوان يك فيزيكپيشه- مي خورد (يا بهتر است بگويم برايش واجب است) آموختن آن فرهنگ بين المللي و عرف هاي مربوط به آن است. ببينيد! كار پژوهش فيزيك يك كوشش بين المللي است. براي اين كه ما دراين كوشش عظيم سهمي داشته باشيم بايد با اين فرهنگ بين المللي و عرف هاي آن و ادبيات آن آشنا شويم. دوستاني كه در خارج هستند و يا خواهند رفت براي اين كه يك فيزيكپيشه ي فعال شوند نيازي نيست حتما آداب مربوط به صرف فندو را ياد بگيرند. (اگر علاقه ي شخصي به آموختن فرهنگ هاي گوناگون داشته باشند- چنان كه من خود دارم- موضوع فرق مي كند.) اما مهم هست با فيزيكپيشه هاي مختلفي كه به آنجا مي آيند و مي روند بتوانند ارتباط برقرار كنند و كم كم با عرف هاي آن فرهنگ بين المللي آشنا شوند. دست كم بايد بدانند فرق بين lectureو سمينار در عرف فيزيكپيشگان دنيا چيست!

چند سال پيش يكي از دانشجويانم براي يكي دو هفته مي خواست برود خارج. به او توضيح مي دادم كه آنجا بهتر است چه بكند تا بتواند ارتباط علمي قوي تري با فيزيكپيشگان دنيا برقرار كند. چه گونه نتايج مقاله اش را ارائه دهد و از تجارب آنها بياموزد و... دانشجوي سابقم وسط صحبت خنديد. پرسيدم به چه مي خندي. گفت درست قبل از تو فلان استاد را ديدم. از قرار معلوم آن استاد وقتي شنيده بود اين دانشجو بناست به خارج رود به او تاكيد كرده بود در خارج به جمع ايرانيان بپيوندد تا حضور ايرانيان در آنجا پررنگ وقوي ديده شود. اين هم عقيده و نظري است! اما در جمع بين المللي فيزيكپيشگان خيلي صورت خوشي ندارد كه يك عده از يك مليت خاص خود را از بقيه سوا كنند. نه تنها اين كار را به معناي "حضور پررنگ وقوي ايرانيان" نمي بينند بلكه برداشت هاي خيلي بدبينانه اي ممكن است بكنند. برداشتي كه انصافا دور از واقعيت است! مهم تر آن كه اگر دانشجوياني را كه به خارج مي روند تشويق به اين كار كنيم و روي اين موضوع اين قدر تاكيد كنيم فرصت آموختن فرهنگ بين المللي را كه عرض كردم نمي يابند. جز استاد راهنماي خود و دو سه نفر ديگر كسي را نمي بينند وگمان مي كنند دنياي علم در همان دو سه نفر خلاصه مي شوند.
ببينيد! آن دو سه نفر حتما مانند هر دو سه نفر ديگر دنيا عيب ها و حسن ها و عادت هاي مخصوص به خود را دارند. علت پيشرفت علمي كشور هاي پيشرفته آن نيست كه لزوما افرادش ايراد هاي كمتري نسبت به ما دارند. علت همان فرهنگ بين المللي است كه حسن ها را رو مي كند و اثر عيب ها را خنثي مي كند. دانشجوي ايراني كه از خارج فقط دو سه نفر را مي بيند، اغلب همان عيب ها را ياد مي گيرد. چرا؟! خوب براي اين كه ياد گرفتن عيب عموما آسان تر از ياد گرفتن حسن است! از طرف ديگر گمان مي برد كه آن عادت ها ي شخصي استاد راهنماي خارجي اش تنها روش موجودند و پس از بازگشت به ايران به زور مي خواهد ديگران هم اين عادت ها را بر گيرند. ووقتي بر نمي گيرند فغانش به آسمان مي رود!
صلاح ملك خويش خسروان دانند اما توصيه هايي كه من به دانشجويانم به هنگام سفر خارج مي كنم از اين دست است.


شبكه دوستان فيزيكپيشه

This is from my  previous blog (monjoogh)written 4 years ago:

شنبه ۲۷ دسامبر ۲۰۰۸


همان طوري كه همگي مي دانيد و من چندين بار اشاره كردم ايجاد شبكه همكاري و ارتباط با دوستان فيزيكپيشه - اعم بر ايراني و غير ايراني -كه در خارج از ايران كار و زندگي مي كنند منافع كوچك و بزرگ زيادي مي تواند داشته باشد.
متاسفانه برخي ذهنيت ها در بين همكاران مقيم داخل وجود دارد كه مانع از آن مي شود كه اين ارتباط توسعه يابد و به سطح مطلوب برسد. در اين نوشته و نوشته هاي بعدي ام درباره اين ذهنيت ها و راه برون رفت از اين حالت اشاره خواهم كرد. همچنين قصد دارم به برخي منافع حاصل از اين ارتباط كه از نظر من از همه مهمتر ند اشاره كنم.

نكته اول:

تعداد شاخه هاي فيزيك كه ما در ايران در آن زمينه متخصص داريم انگشت شمارند. اگر بخواهيم در جهت بيشتر شدن موضوعات مورد تحقيق قدمي بر داريم ناچاريم از نيروهاي ايراني و غير ايراني مقيم خارج از ايران براي تدريس و تربيت دانشجو استفاده كنيم. البته به شخصه معتقدم -و خوشبختانه اكثرا همكاران نيز با من هم عقيده اند- كه اولويت بايد با تقويت رشته هاي فعال در ايران باشد تا رشد كمي تعداد موضوعات مورد تحقيق.اما در هر حال بايد توجه كنيم كه براي تقويت يك شاخه فعال هم كه شده بايد شاخه هاي نزديك به آن را هم در ايران فعال كنيم و الا مقالات نگاشته شده عمق كافي پيدا نمي كنند.

در بين فيزيكپيشگان نسل ما و نسل پيشكسوتان (گروهي كه دكتري خود را خارج از ايران گرفته اند و از قبل از انقلاب در دانشگاه هاي ايران به كار تحقيق و تدريس مشغول بوده اند) اجماعي و جود دارد بر سر آن كه براي راه انداختن يك شاخه بايد از نيروهاي متبحري كمك گرفت كه تجربه كار در دانشگاه يا موسسه اي را دارند كه در اين شاخه در سطح عالي فعال است.
كمك گرفتن از چنين نيروهايي قطعا هزينه بر است. دقت كنيد دعوت از يك خارجي براي ارائه يك يا چند سمينار
چندان هزينه بر نيست. اما اگر از كسي انتظار داشته باشيم كه
بيايد و شاخه اي نو از تحقيق را با استاندارد هاي جهاني در موسسه ما راه بياندازد بايد خود را آماده كنيم تا هزينه آن را بپردازيم. بخشي از اين هزينه هزينه مالي است. بخشي ديگر سعه صدر در برابر شكايت هاي احتمالي كسي است كه از او دعوت به عمل آمده!

اجازه بدهيد توضيح دهم منظورم از سعه صدر چيست:
فرض كنيد شما در ايران كار مي كنيدو در كارتان نيز كاملا حرفه اي ومنضبط عمل كنيد: اي-ميل هايتان را
به موقع جواب مي دهيد. وقت شناس هستيد. روراست هستيد و ازدادن وعده هاي بي پايه و بي اساس مي پرهيزيد. از نظر علمي در سطح قابل قبولي هستيد و سئوالاتي كه بر سر سمينارها مي پرسيد همگي سئوالات مربوط و به جايي هستند. اين توهم را نداريد كه همه چيز را مي دانيد و يا بهتر از ديگران مي فهميد و در نتيجه درباره آن چه كه نمي دانيد(منظورم بيشتر شاخه تحقيقي شخص مدعو است) اظهار نظرهاي" پروفسورانه" نمي كنيد...

حال فرض كنيد از يك نفر- كه باور داريد ازنظر علمي سري از شما بالاتر نيست اما در شاخه ديگر در يك كشور پيشرفته خارجي كار تحقيقي مي كند- دعوت شده كه در دانشگاه يا پژوهشگاه شما شاخه تحقيقي خود را راه بياندازد. فرض كنيد كساني كه او را دعوت كرده اند انواع و اقسام بلا سرش آورده اند: اي-ميل هايش را بي پاسخ گذارده مدت ها او را بلا تكليف رها كرده اند. با دمدمي مزاجي , دخالت هاي بيجا و دستورها و خرده فرمايش هاي ضد و نقيض برنامه هايش را به هم ريخته اند. با اين كه در رشته مزبور متخصص نيستند اين توهم را دارند كه همه چيز را مي دانند و در نتيجه اظهارنظرهايي مي كنند كه از نظر شخصي كه در آن رشته متخصص است مسخره به نظر مي آيد. به اين مهمان قبل از قبول مسئوليت وعده هاي بي اساس و بي پشتوانه داده اند و بعد زده اند زير همه چيزو.... حال اين دوست -كه احيانا شما را هم با دعوت كنندگان خود يكسان مي پندارد- به سراغ شما مي آيد و دق دلي خود را سر شما خالي مي كند. شكايت را از وضعيت ترافيك و آلودگي هوا شروع مي كند و به وضع نابسامان موجود و بي برنامگي ها و بلاهايي كه به سرش آورده اند ختم مي كند. شما چه برخوردي مي كنيد؟ طبيعي ترين و ابتدايي ترين واكنش اين است كه در دل يا به زبان بگوييد :"برو بابا! چرا فكر مي كني از ما عزيزتري؟! ما هم همه در گير همه اين مشكلات هستيم اما داريم تحمل مي كنيم." حرف ناحقي نيست! اما بهترين واكنش هم اين نيست! اگر شخص مدعو چنين برخوردي را به تواتر ببيند استعفا مي دهد و مي رود . پس از مدتي علي مي ماند و حوضش!
اگر به واقع به پيشرفت مجموعه اي كه در آن هستيم علاقه منديم بايد ناز چنين كساني را بكشيم و در برابر شكايت هايشان سعه صدر داشته باشيم.


من قبلا اين سعه صدر را نداشتم و زود جوش مي آوردم. بعد از سفرهايي كه به شرق دور كردم دريافتم برخورد من درست نبوده. از وقتي كه كشورهاي شرق دور قدم در راه توسعه علمي و اقتصادي گذاشته اند نحوه برخورد خود را تغيير داده اند و سعه صدر از آن نوعي را كه گفته ام به دست آورده اند . ما نيز اگر علاقه مند به پيشرفت باشيم بايد چنين كنيم. نمي خواهم ادعا كنم كه اكنون چنين سعه صدري را به دست آورده ام. اما قطعا اگر آدم لزوم آن را احساس كند و اراده كند مي تواند چنين قابليت هايي را كسب كند.

برخي فيزيكپيشگان -بيشتر آن دسته كه در داخل دكتري خود را گرفته اند و براي پست-داك يا دوره هاي آموزشي درازمدت به خارج نرفته اند- با اين نظر من مخالفند. حرفي هم كه مي زنند غير منطقي به نظر نمي آيد. مي گويند من و دوستانم از نظر هوشي از آن كه در خارج اين چيزها را خوانده چيزي كم نداريم! كتاب ها و مقالات هم در اينجا قابل دسترسند. پس چرا منت يكي ديگر را بكشيم. خودمون كتاب ها رو مي خونيم و شاخه مورد نظر را راه مي اندازيم.




اين طرز فكر درست نيست. با چسبيدن به اين طرز فكر از حدي بيشتر نمي توان در كار علمي پيشرفت كرد. در نوشته بعدي ام علت را توضيح مي دهم.

از وبلاگ منجوق در سال 2008

Finding NEMO







 
از نقص هايي که در آزمایش های پیشرفته
ظهور می کنند  نبايد ترسيد. بايد از آن درس گرفت. اگر بشر از اين گونه اتفاقات مي ترسيد به آنچه كه از پدرانش به او رسيده بود بسنده مي كرد و به اين درجه از پيشرفت تكنولوژيكي نمي رسيد.




 پروژه DUMANDاز سال 76 ميلادي تا 95 ميلادي (نوزده سال ) فعال بود. بنا بود پروژه در اعماق اقيانوس آرام در سواحل هاوايي انجام گيرد ودرباره نوترينوهاي پر انرژي اطلاعات كسب كند. اما متاسفانه به علت اتصال كوتاه هايي كه صورت گرفت پروژه نتوانست به هدف خود دست يابد و تعطيل شد. البته اين به معناي از دست رفتن همه زحمات نبود. هم اكنون سه پروژه مشابه (البته در ابعادي بسيار بزرگتر) در درياي مديترانه در حال راه اندازي است. اين پروژه ها به طور وسيع از تجربيات Dumandو همچنين نرم افزار هايي كه براي DUMAND طراحي شده بهره مي گيرند.


نام يكي از اين پروژه ها NEMOاست علامت غير رسمي آن هم در بين فيزيكپيشگان همين جناب است كه عكسش را ملاحظه مي كنيد! عكس ديگر شكل شماتيك پروژه است

از وبلاگ منجوق در سال 2008

كوچه عسگريان


چندي پيش پژوهشكده مهماني آلماني داشت. به اتفاق او از كنار اين كوچه گذشتيم . تابلو را به او نشان دادم و گفتم ببين اسم اين كوچه كوچه عسگريان است. مهمان آلماني با اين كه نظريه ريسمان كار بود عسكريان را مي شناخت. بدون آن كه تعجب كند پس از مكثي خيلي جدي پرسيد: "آيا نام ديگر كوچه هايي كه نزديك پژوهشگاهند هم "فيزيكي" هستند؟"




....




در زندگي نامه عسكريان نكته اي توجهم را جلب كرد. مادر اين شخص كه علي الاصول بايد متولد سال هاي آغازين قرن بيستم باشد (يعني اواخر ناصرالدين شاه و يا زمان مظفر الدين شاه! يعني قبل از و يا حداكثر همزمان با تاسيس مدارس دخترانه عمومي در ايران و حمله به آنها توسط متعصبين!) يك دندانپزشك بود. به ياد شعري افتادم كه پدرم گاهي زمزمه مي كند. ظاهرا اين شعر در زمان كودكي پدرم سرزبان ها بود:"اُوخور اوروس قاديني/آننار علمين داديني/بيزيم حاجي كيشيلر/ يازاممير اؤز آديني" جامعه ايران در پنجاه-شصت سال گذشته راهي طولاني در آموزش عمومي و همچنين مسايل بهداشتي-درماني پيموده. كسي چه مي داند! شايد در دهه هاي آتي پيشرفت مشابهي در دانش هاي بنيادي در اين كشور اتفاق بيافتد. جمعي پژوهشگر در سطح جهاني به عرصه آيند و آگاهي عمومي جامعه چنان بالا رود كه سئوال دوست آلماني مان ديگر خنده آور به نظر نرسد!

از وبلاگ منجوق در سال 2008

نيما اركاني



نيما اركاني يكي از فيزيكپيشگان برجسته معاصر در رشته انرژي هاي بالا است. نيما در اواخر دهه نود از دانشگاه بركلي دكترايش را گرفت و اولين پست داك خود را در اسلك گذراند. وقتي من در اسلك بودم نيما از آنجا رفته بود اما هر از گاهي به اسلك كه آن را به نوعي خانه پدري مي دانست باز مي گشت. نيما بيشتر عمر خود را در آمريكا و كانادا سپري كرده و فارسي نمي داند. رفتار وگفتارو سكنات او تمام و كمال آمريكايي است. من در اينجا از او به عنوان يك ايراني-آمريكايي موفق نمي نويسم بلكه به عنوان يك فيزيكپيشه موفق مي نويسم كه تمام خصوصيات يك نفر فيزيكپيشه موفق را در خود دارد. برخي از مقالات او بسيار پر ارجاع هستند. علت هم اين است كه در مقالات ايده نو و جالبي مطرح شده كه هنوز نپخته هستند. عده زيادي بر روي ايده كار مي كنند تا آن را "بپزند" در نتيجه مقاله ارجاعات فراوان مي گيرد. نيما مقالات كم ارجاع تر هم دارد كه من شخصا آنها را بيشتر مي پسندم. علت آن است كه اين مقالات با اين كه ايده نويني ندارند اما مطلب را به نيكي پرورانده اند. در هر دو مورد شخص بدون غرض و البته آگاه و اهل فن در مي يابد كه نويسنده مقالات فيزيكپيشه اي است توانا. علت شهرت نيما البته مقالات وي نيست. مگر چند نفر واقعا مي توانند مقالات او را بخوانند و ارزش علمي آن را درك كنند؟ علت شهرت نيما يكي حمايت غول هاي فيزيكپيشه نسل قبل از او و ديگر سمينارهاي جذاب اوست. نيما وقتي سمينار مي دهد اصطلاحاتي به كار مي برد كه سر زبان ها مي افتد. برخي از اين اصطلاحات چنانند كه در فرهنگ ما قابل گفتن نيستند!




حسد و غرض مختص جاي خاصي از دنيا نيست ودر همه جوامع وجود دارد. حاسدان نيما هم كم نبوده اند و نيستند. درست است كه سيستم مالياتي آمريكا و اروپا بسيار پيشرفته تر از ايران است اما حتي آنها هم موفق نشده اند بر ياوه سرايي و بيهوده گويي مالياتي برببندند. در نتيجه اظهار نظر هاي صد من يه غاز و اغلب غرض آلود در آنجا هم رواج دارد. يادم هست آن اوايل نيما را Big mouthمي خواندند و سمينار هاي سر زنده و توام با شوخي و اصطلاحات catchy او را حمل بر سر و صدا راه انداختن مي كردند.

از ديگر فيزيكپيشگان مشهور همنسل نيما ليزا راندال است كه در مورد مقالات او در سمينار هاي هفتگي مان چند بار بحث كرده ايم. كيفيت مقالات ليزا بسيار بالاست اما شهرت اوبيشتر مديون مصاحبه هاي فراوان او ست نه مقالات تخصصي اش (از مقالات تخصصي وي جزجمع نسبتا كوچك فيزيكپيشگان ذرات بنيادي كسي سر در نمي آورد). ليزا يك كتاب عامه فهم هم نوشته كه بر شهرت او افزوده. همان طوري كه با نيم نگاهي به تصوير ليزا دربالا مي توان حدس زد حاسدان ليزا نيز براي ياوه گويي درباره او در يافتن سوژه كم نمي آورند!

زماني بود كه حاسدان نيما , ليزا راندال را بر سر نيما مي زدند و حاسدان ليزا, نيما را بر سر ليزا! تو گويي با اين كار كوچكي و حقارت خود را از ياد مي بردند! در هر صورت ليزا و نيما هر دو باليدند و چنان بزرگ شدند كه شكي در بزرگي شان نماند. اما حقيراني كه اين دو را حقير مي خواستند در حقارت خود باقي ماندند.


(جان مادرتان نپرسيد كدام عكس ليزاست كدام عكس نيما!)

قانون ضابطه عرف و....

 

۱) يکی از مهمترين نكات اسم بردن از موسسه در مقالات كتاب ها و سخنرانی هاست. پژوهشگر وظيفه دارد كه وقتی مقاله ای مي نويسد يا جايی می رود و سخنرانی ای ارائه می كند آدرس پژوهشگاهی كه در آن است را اعلام كند. اگر مقاله ای را يك جا تقريبا به پایان رسانديد و بعد به يك موسسه ی ديگر رفتيد و خواستيد آن را به آرشيو و يا مجله بفرستيد در رشته ی ما عرف بر آن است كه آدرس دانشگاه آخری را در صفحه ی اول بياوريد اما در پاورگی يا بخش سپاسگزاری بنويسيد كه قسمت عمده ی كار در فلان دانشگاه بوده. اين عرفی است كه در موسسه ی ما هست. در استنفورد هم بود. بازهم از افراد جا افتاده تر موسسه ای كه مي رويد بپرسيد. حتما بپرسيد. اگر نپرسيد و بنا به تشخيص خودتان يك تصميمی بگيريد و اجرا كنيد همان ابتدای كار تصوير بدی از خود ارائه داده ايد. اگر در قراردادتان نوشته شده باشد كه با فرمت خاصی آدرس را بنويسيد حتما آن را رعايت كنيد. اگر نوشته نشده باشد از كسانی كه آنجا هيئت علمی بوده اند سئوال كنيد. اگر جايی هستيد و به عنوان مهمان (ويزيتور) رفتيد جای ديگه باز سئوال كنيد ( هم از موسسه ی خودتان و هم از موسسه ميزبان) كه نحوه ي آدرس دهی و سپاسگزاری به چه شكل باشد. اگر گرنتی از جايی می گيريد آن را با فرمت مخصوص آنجا بايد در سپاسگزاری قيد كنيد. فرمت خاصی دارد كه بايد بياموزيد. دقت كنيد اين مسئله جدی است. شوخی بردار نيست. پشت گوش انداختنی نيست. اگر رعايت نكنيد قانون گريزی كرده ايد. موسسه از شما حمايت می كند به خاطر همين چيزها ديگه. اگر رعايت نكنيد خلف وعده كرده ايد. آن وقت هست كه مي توانند يقه ی شما را بگيرند كه بی قانونی كرده ای.

۲) 

من اگر شخصا مسئول جایی یا کاری بشوم و کارمند ها و غیره به قوانین آنجا (دقت قوانین نه منویات شخصی ام) عمل نکنند. اولش دوستانه توضیح می دهم و حکمت آن ضابطه یا قانون یا عرف  را تشریح می کنم. اگر بر بی قانونی اش اصرار کرد یک بار دیگر هم تذکر می دهم. اگر ادامه داد متناسب با جرم (تعدی از قانون) جریمه اش می کنم. دیگه راه نمی افتم به این و آن بگویم فلانی در حیطه مسئولیت های من دارد بی قانونی  می کندو من هم از پسش بر نمی آیم! این حرف چه معنایی دارد جز این که من بی عرضه و بی جربزه هستم و نمی توانم از پس این مسئولیت بر آیم. هر بی قانونی ای اهرم فشاری هم برای اعمال دارد. فرض را سعی می کنیم بر دوستانه بودن روابط بگیریم و بین خودمان حل کنیم. اگر یکی اصرار بر بی قانونی کرد از اهرم ها می شود استفاده کرد.  مسئولی که نه با نرمخویی و نه با اهرم های فشار از پس افراد در حیطه ی مسئولیتش بر نمی آید صلاحیت آن مسئولیت را ندارد. جای دلسوزی ای نیست که به میزی چسبیده که بیرون از جربزه و لیاقتش هست. من باشم یک رئیسی بیاید و همچین شکایتی از مرئوسین خود-به طور جدی نه به شوخی و مزاح- پیش من بکند حسابی تو ذهنم می ذارمش  در فایل آدم های بی عرضه بی جربزه بی وجود و غیر قابل اتکا و اطمینان.

۳) هرچند در جاهای آکادمیک کارت ورود و خروج نمی زنند و برای رفتن به مرخصی نیاز به اجازه  به آن معنی که از کارمندان غیر هیئت علمی انتظار می رود نیست اما این طوری هم نیست هر وقت خواستید نیایید. اگر برای مرخصی می روید باید به مدیر اجرایی اطلاع دهید. این یک مقدارش به خاطر بیمه است. اگر خدای ناکرده اتفاقی برای شما افتد بیمه باید بداند که در مرخصی بودید یا سر کار. به علاوه لازم است اطلاع داشته باشند که اگر مورد ضروری پیش آمد بدانند کجایید. برای سفرهای طولانی مدت که حتما باید روال اداری طی شود. همین جوری یکی بذاره بره  بی قانونی کرده.

۴) بعد از یک ماموریت یا سفر علمی باید گزارش کتبی بدهید.

۵) اگر برای هر کاری از بودجه موسسه ی استفاده می کنید باید رسیدهاوقبض ها و فاکتورها را به دقت جمع کنید و ارائه کنید. این ضابطه و قانون است. حالا! یک منشی ممکن است از شما بخواهد که در قبض ها مثلا قیمت را با خودکار قرمز مشخص کنید. این قانون نیست. روالی است که منشی از شما می خواهد رعایت کنید تا کارش ساده تر شود. به خصوص اگر قبض ها خارجی باشند ممکن است منشی اشتباه کند برای همین این را از شما می خواهد. دو برخورد ممکن است: (۱) به منشی پرخاش کنید که من اینجا هیئت علمی هستم این وظیفه ی توست. منشی علی الاصول نمی تواند اعتراض قانونی کند ولی ناراحت می شود. دیگه از جان و دل کارهای شما را انجام نمی دهد. (۲) به منشی بگویید کاری نداره. همین الان ترتیبش را می دهم. خودکار را دست بگیرید و زیر قیمت ها خط بکشیدو در عرض ۵ دقیقه یا حتی کمتر  تحویل دهید. کاری که برای منشی نیمساعت طول می کشید. منشی خوشش می آید و بعد ازاین کارهایتان را با دل و جان بیشتری انجام می دهد.  ان قدر خوشش می آید که می رود می گوید واقعا دکتر فلانی باهوش هست ها! ببینید چه تندی این کار را کرد! ( چیزی است که پشت سر شاهین من مرتب می شنوم و البته خوش-خوشانم می شود! می توان گفت خر-کیف می شوم!)

انتخاب با شماست!

۶) حقوق خود را بشناسید اما دیگه  در استنتاد به قرار داد  وحقوق قانونی تان شورش را در نیاورید. خیلی چیزها نه بر اساس قانون که بر اساس عرف می چرخد. مرز بین این ها را بشناسید. رویه ی خود من و شاهین این است که وقتی می بینیم یک کاغذ بازی زاید و بی حکمتی دارد به وجود می آید همانجا شدید اعتراض می کنیم تا  فردا نشود عرف دست و پا گیر و وبال گردن. اما به عرف غلطی که سفت و سخت جا افتاده همیشه اعتراض نمی کنیم. هزینه سنجی می کنیم ببینیم به اعتراضش می ارزد یا نه.

به علاوه برخی عرف ها مفید هستند. مثلا هرچند در قرارداد رسمی قید نشده اما بنا به عرف دانشجویان دکتری و پست داک ها یک سری مسئولیت های اجرایی کوچولو را هم به عهده می گیرند. مثلا برگزاری سمینار های هفتگی عموما به عهده ی پست داک هاست. وظیفه ی قانونی شان نیست اما عرف حکم می کند که دراین کارها مشارکت کنند. در واقع به نفعشان است. این طوری  فرصتی پیش می آید که به سخرانانی که از دانشگاه های مختلف می آیند خود را وموضوع پژوهشی خود را بشناسانند.  کلید پیدا کردن شغل هم همین شناخت هاست. درنتیجه یک پست داک آینده نگر از این قبیل مسئولیت ها شانه خالی نمی کند هرچند وظیفه ی او به حکم قانون و ضابطه و قرارداد نیست. اما مسئولیت عرفی اوست که در نهایت به نفع خودش هست.

برای پیداکردن شغل یکی شناخت افراد لازم است یکی سی-وی کت و کلفت ویکی توصیه نامه از جانب افراد جا افتاده تر موسسه ای که در آن  است.  اگر خیلی "من بنا قراداد این وظیفه را ندارم " را استفاده کنید در هر سه مورد ضعف خواهید داشت. ببینید! در سی-وی باید یک مقدار هم کار اجرایی داشته باشید. مثلا بنویسید از فلان تاریخ تا بهمان تاریخ من مسئول برگزاری سمینار های هفتگی بودم. 

در توصیه نامه هم پاراگراف ماقبل آخر -که خیلی هم مورد توجه است- درمورد رویکرد شخص در مورد کار گروهی است. آن را هم بر اساس همین مشارکت ها (که در قرارداد رسمی تصریح نمی شود) می نویسند.

چیزی که می خواهم بگویم این است: حقوق خود را بر اساس قرارداد و قوانین و ضوابط و آیین نامه و.... بشناسید ولی تا جایی که لازم نشده آنها را به رخ نکشید. اگر دیدید دارند دیگه واقعا زور می گویند آنها را رو کنید.  صورت خوشی ندارد مدام از آن ابزار استفاده کنید. تا جایی که می شه دوستانه حل کرد به آن متوسل نشوید والا تصویر بدی از خود ایجاد می کنید. ببینید واقعا می ارزه یا نه. تا مطمئن نشدید که می ارزه همین طوری خوش خوشان مسئله را رتق و فتق کنید برود پی کارش.

۷) بارها گفته ام و بار دگر می گویم ما خانم ها برای احقاق حقوقمان باید با هم متحد بشویم. معنی آن نیست که علیه مردها جبهه بگیریم. معنایش این است که وقتی پشت سر یکی مان حرف در می آورند ما به غیبت هایشان پا ندهیم. به شوهرمان هم اطمینان خاطر دهیم که اگر برای احقاق حق خانم جوانی قدمی بردارد و یاوه گویان حرف در بیاورند ( که با احتمال 99 در صد چنین خواهد شد) آن قدر به همسرمان اطمینان داریم که یاوه هایشان را به هیچ می گیریم. باید به همسرانمان اطمینان صد در صدی بدهیم که احقاق حق  دیگر خانم ها در خارج از خانه در خانه از جانب ما با حمایت و تشویق مواجه خواهد شد.
اگر به این رشد وپختگی نرسیم کلاه همه مان پس معرکه است. توجه کنید که منظورم این نیست که ما خانم ها بیاییم و انجمنی چیزی تشکیل دهیم. شخصا حال و حوصله ی این چیزها و دردسر هایش را ندارم. صرفا منظورم این بود که به غیبت ها یی که پشت سر  سایر خانم ها می شود پا ندهیم. خودمان برای همجنسانمان حرف درست نکنیم و به همسرانمان هم که قصد احقاق حق زنان دیگر را دارند اعتماد بیشتری کنیم. در واقع تشویقشان کنیم که چنین کنند.

این آخرین مطلبی بود که در این زمینه می نویسم. دیگه موضوع برای کسی که گوش شنوا دارد فکر می کنم روشن باشد.

inspire

در رشته ی انرژی های بالا یک سایت هست به نام انسپایر که مقالات هر کس در آن در دسترس است. ادرسش این است:
http://inspirehep.net/
می توانید نام  شخص را تایپ کنید و مقالات او را ببینید و بخوانید. همین طور می توانید کلید واژه ها را بنویسید و جست وجو کنید. ابزاری است بسیار کار آمد برای پیدا کردن مقاله.

به عنوان مثال برای دیدن مقالات من می توانید به این صورت جست وجو کنید.

مقالات مربوط به هیگز را به این صورت می توانید جست و جو کنید.

بازانتشارنوشته ها ی قدیمی ام

یکی از خواننده های وبلاگم با نام مستعار "فاینمن" گفت:

با عرض سلام خدمت خانم دکتر.
راستش یه موضوعی هست که درسته ربطی به اهر و ورزقان نداره ، ولی شدیدا فضای شهر تبریز رو متاثر کرده
"فال و فال گیر"
خیلی از افراد و خونواده ها برای اینکه بدونن آیا گسل تبریز به این زودیا فعال می شه یا فعال شده ، دست به گریبون فالگیرا شدن.
از شما به عنوان یه فیزیکدان می خوام بپرسم آیا نیرو یا نیروهایی به غیر از 4 تا بنیادی ها ، تو سازو کار جهان نقش داره؟؟
من فکر می کنم اینا از همون نظریه "راجر پنروز" که ذهن رو کوانتومی محسوب می کنه و کائنات رو متاثر از ذهن ما تصور می کنه ، مسیر می گیرن. البته نه همشون.
لطفا جواب سوال منو بدین تا با دیدگاه شما آشنا بشم. چون می خوام بعد از همفکری با شما برم سراغ یکی از اینا و به یه نحوی تحقیق کنم روی فرد. به نظر من بایستی از طریق متدهای فیزیکی اینارو سنجید.درسته؟


مینجق پاسخ داد:

خیلی متاسفم. این واقعا یک انحراف هست. انحراف نیوایج. در همه ی دنیا هم هست.
توصیه می کنم با آنها در گیر نشوید. اما اکر دوستی دارید که می رود سراغش به شدت او را برحذر دارید. ممنون که به من اطلاع دادید. لازم شد فکر کنم و یک مطلب در این زمینه هرچه سریع تر بنویسم. البته سخت است حرف های از سر تاپا بی اساس و سفسطه آلود را با منطق رد کرد. وقتی به اصول منطق پایبند نباشند بحث با آنها بی فایده می شود. فقط امیدوارم همشهریان عزیزم که به نظر لطف دارند به این واسطه حرفم را گوش کنند.

بگذارید چند مورد از نوشته های قدیمی ام را در این باره باز انتشار دهم:

 

اینجا می توانید مقاله ی هوفت  را با عنوان "چگونه فیزیکپیشه ی تئوریست بدی شویم" بخوانید.

مقاله ی هوفت البته به طنز است. برای این که یک فیزیکپیشه ی خوب بشوید البته راه خیلی سخت تر است. خودش هم اولش به طنز می گوید که راه فیزیکدان بد شدن را می آموزد!! در واقع توفت دارد مشخصات فیزیکپیشگان پرت از مرحله را می گوید. بیشتر مخاطبش دانش آموزان یا دانشجویان لیسانسی هستند که ممکن است به دلیل عدم شناخت درست مدتی بیافتند دنبال برخی از فیزیکپیشگان پرت از مرحله و قسمتی از پویا ترین قسمت جوانی اش را با دنباله روی از این آدم ها خراب کنند. نمونه ی ایرانی این آدم ها را هم داریم!

کسانی هستند که عرفان و کوانتم در هم می آمیزند . ببینید! "عرفان و کوانتم" را در هم آمیختن مختص ایرانیان نیست. در بین غربی ها هم کسانی بوده اند که این مسئله را مطرح کرده اند. در بین آنها نام های بزرگی مانند پائولی و پنروز به چشم می خورد.  البته تاكيد مي كنم حرف هاي پائولي يا پنروز ربطي به اين آش شله قلمكار "عرفان و كوانتم" كه برخي در ايران به خورد مردم مي دهند ندارد. گاهي از اسم آنها و توجه آنها به يك سري مسايل خارج از دامنه ي فيزيك سو استفاده مي شود.

از آن سو هم افرادی مثل واینبرگ می آیند و حسابی به این ایده انتقاد می کنند. من قصد ندارم این چیزها را بشکافم. علاقه و وقتی برایش ندارم. واینبرگ قبلا مفصل جوابشان را داده. اگر خیال می کنید کسی که "عرفان و کوانتم" در هم می آمیزد خیلی حالیشه و حرف مرا هم که می گویم "این چیزها مزخرف هستند" نمی پذیرید به نقدهای واینبرگ مراجعه کنید. اولا که "واینبرگ"  در فیزیک خیلی مرجعیت دارد.  ثانیا استدلال کرده. استدلال هایش را بخوانید تا ببینید درست می گوید یا نادرست.

یک بنده خدایی هست به نام "اپرا وینفری"! یک خانم سیاه پوست آمریکایی که خود را از فقر مطلق بالا کشیده و الان جزو میلیاردر های درجه یک آمریکا ست. یک شوی تلویزیونی دارد که صد میلیون نفر در دنیا بیننده دارد. حتی در بین زنان عرب این خانم کلی هوا دار  دارد. کارهای خیریه وسیع دارد. در آفریقا مدرسه ساخته. در آمریکا برای بی بضاعتان خانه ساخته. تا اینجای ماجرا بسیار خوب و تحسین برانگیز است!

 برخی از بیننده ها حسابی به او ارادت دارند در حد یک موجود نیمچه مقدس. بعضی ها -استغفرالله- او را الهه ی خود می نامند. وای دَدَم! هرچی که رنگ تقدس گرفت از توش یه گندی در می آید- می خواهد در آمریکا باشد می خواهد در بورکینافاسو! خلاصه این خانم گاهی مروجان شبه علم را دعوت می کند به شوی تلویزیونی خود و نظرات آنها را ترویج می کند. بیننده ها یی هم هستند که دربست حرف هایش را قبول می کنند. خلاصه بد اوضاعی است. دور دارد می افتد دست طرفداران شبه علم. خیلی باید مواظب بود. این بند و بساط "نیو ایج"  حسابی مرا می ترساندو نگران می کند.

ببینید! من از نزدیک دیده ام کسانی که افتاده اند توی خط دنبال روی از این آدم هایی که مروج شبه علم هستند در زندگی شخصی خودشان تصمیم های خیلی غلط و غیر منطقی گرفته اند. زندگی خودشان را بد جوری ویران کرده اند وگاهی زندگی بقیه را هم! ظاهرا آدم های دوست داشتنی و اخلاقی ای شاید باشند. نه به ریا بلکه از ته دل! اما یک کار هایی که کرده اند که آن قدر بی اخلاق بوده که حتی آدم هایی که به لاابالی گری و ولنگاری شهرت دارند هم شاید دنبالش نروند. خلاصه می گویم:  قبل از این که آدم  آلوده ی این جور چیزها بشود بهتر است از آنها دوری کند.وقتی به راحتی بیخیال اصول علم می شوند به همان آسانی اصول اخلاقی پذیرفته شده در جامعه را هم ممکن است شل بگیرند. 

پی نوشت: یک مشاهده: در بین کسانی که برای خودشان دفتر و دستک شبه علم  راه می اندازند خیلی کم از جنس لطیف به چشم می خورد.اما بین مروجان و مریدان این حضرات ذکور درصد زنها  بیشتر است. بسیار متاسفم! هرچی می کشیم از دست خودمان می کشیم! رمال بازی-- چه از جنس سنتی و چه از جنس مدرن-- خیلی بیشتر از "مرد دیو سیرت تیپیکال فیلم های جشنواره پسند" باعث عقب ماندگی و بدبختی جنس لطیف می تواند بشود!

باباجون! اون موجودی که بساط شبه علم راه می اندازد ومرید جمع می کند یا دنبال پول  است  یا دنبال نگاه واله و شیدای جنس لطیف و یا هر دو! آن کسی که نظرات او را ترویج  ومنتشر می کند باز دنبال سود مالی است. اونی که واله  و شیدا می شود چی به دست می آورد من نمی فهمم!!!

پی نوشت دوم: جلوی مروجان شبه علم را نمی شه گرفت!  آدم باید خودش عاقل باشه.

پی نوشت سوم: از ویژگی های شیادانی که به توسل به شبه علم  برای خودشان مرید جمع می کنند: دشمنی با محمد رضا گلزار (هنرپیشه)!!!!! به مريد جوان اين گونه القا مي شود كه اگر از هنرپيشه ها ي خوش تيپ بيزاري بجويد و هواداران آنها را تحقير كند  و به جايش  شبه علم آن مراد را بلغور بكند خيلي دختر سطح بالايي مي شود! بعد از مدتي مريد كه احساس بسيار سطح بالا بودن مي كند به دوستان و همسالانش فخر مي فروشد واز جمع آنها طرد مي گردد.

به جاي اين كار اگر همان دختر در همان درس هاي معمولي خودش كوشاتر باشد، اگر زبان انگليسي خودش را تقويت كند، به يك ورزش سالم بپردازد، يك مقداري هم اطلاعات اقتصادي و حقوقي خود را بالا تر ببرد و حقوق خود آشنا شود و بداند چه جوري پول هايش را سرمايه گذاري كند و....خيلي خيلي بيشتر به نفعش خواهد بود.  با دنبال اين قبيل آدم ها راه افتادن كسي سطح بالا نمي شود. بعد از مدتي به خاك سياه مي نشيند. براي اين كه يك دختر امروزي موفق كسي بشود بهتر است فكرش را بدهد كه از همان زمان دانشجويي در رشته ي خودش كارآموزي كند تا وقتي درسش تمام شد زود شغل پيدا كند و در زندگي شغلي و اجتماعي موفق باشد.

 

 

بازانتشار یک نوشته ی دیگر:

مصداق شبه علم که چند بار در موردش نوشتم  این گزارش در تابناک است. خوشبختانه خواننده هایی که کامنت گذاشتند مطلب را به طنز و شوخی گرفته اند که جای امیدواری دارد
 
یکی دیگه:
در  انگلستان و آمريكا  طرفداران انواع و اقسام شبه علم براي خودشان دفتر و دستكي دارند. چند نمونه از آن را براي خنده ذكر مي كنم:

۱) انجمن كساني كه زمين را تخت مي پندارند.

۲) انواع و اقسام انجمن هاي هوادار بشقاب پرنده ها

 

من يكي خريدار شبه-علم نيستم ولو اين كه بيايند و خودشان را به دهها از اين انجمن ها در آمريكا و انگلستان ببندند و خود را حتي عضو برجسته ي آنها  معرفي كنند. حالا اين انجمن ها خودشان چه قدر اعتبار دارند كه "عضو برجسته ي آنها" به واسطه ي آنها اعتباري بخواهد كسب كند! 

یکی دیگه:

من نمی توانم اجازه بدهم که وبلاگم محلی باشد برای انتشار مطالب غلط علمی. مطالب از جنس psuedoscience!
از اين جنس pseudoscience در اينترنت فراوانند. به طور مثال   بگردید می بینید فراوانند سایت هایی که استدلال هاي شبه علمي  مي آورند كه اهرام ثلاثه توسط مريخي ها ساخته شده اند.

من صاحب اين وبلاگ هستم و به عنوان يك پژوهشگر گمان مي كنم مي توانم تشخيص مي دهم چه چيزي علم است و چه چيزي شبه علم.
هرگز هم اجازه نخواهم داد اين وبلاگ محل جولان كساني باشد كه چون از زبان دو خارجي ويك برنامه تلويزيوني  يا ... چيزهاي از جنس شبه علم" شنيده اند بيايند و اينجا ترويجش كنند. 

من این وبلاگ را راه نیانداخته ام که "پوپولیسم علمی" را دامن بزنم. اگر چنین می خواستم بکنم من هم از رابطه ی "عرفان" و "کوانتم" می نوشتم وبعد هم نقبی می زدم به درمان بیماری سرطان از راه کوانتم و با این مهملات  صدها نفر مرید پیدا می کردم!

تمایز قایل شدن بین علم و "شبه علم" از اهداف این وبلاگ است. در مورد آن هم با هیچ کس هیچ رودربایستی ای ندارم.اتفاقا یکی از چیزهایی که در این وبلاک می خواهم بیاموزند آن است که در علم تعارفی نیست. آن چه که حرف آخر را می زند استدلال هست. با استدلال علمي نشان دهید استدلال من نادرست است من هم قبول می کنم. منتهی با استدلال علمي.
"به نظر من نادرست است" نشد استدلال!  مسئله انتخاب رنگ پرده ی اتاق پذیرایی تان نیست که "نظر شما" مهم باشد. یا یک استدلال علمی درست است یا نیست. یا نتیجه ی یک آزمایش اعتبار دارد یا ندارد. اگر اعتبار داشته باشد آزمایش های دیگر باید بتوانند آن نتیجه را دوباره نشان دهند. "نظر من و شما" اهمیتی در اینجا ندارد.
"نادرست است چون ویکی پدیا این جوری نوشته" هم نشد استدلال! به خصوص اگر يادداشتي در ويكي پديا باشد كه در بالاي خودش نوشته شده اين يادداشت مورد مناقشه است.

وقتی می بینم که یک چیز نادرست را درسطح وسیع تبلیغ می کنند حدس می زنم برای بازار گرمی است يا چيزي در اين رديف.
همان طوری که وقتی می بینم می گویند بالای فلان کوه یک موجود افسانه ای پیدا کرده اند می فهمم که برای بازار گرمی ژورنالیستی یا توریستی است یا چیزی از این دست.

اگر کسی بیاید و بخواهد اینجا از آن مزخرفاتی که مرتب چاپ می شود (مانند "عرفان و کوانتم") اینجا بگوید انتشار نخواهم داد.
یک بار یک نفر وبلاگ یک "کارشناس روانشناسی صدا وسیما" را که عملا بساط شارلاتانی در قالب روانشناسی راه انداخته بود اینجا تبلیغ کرد من جلویش ایستادم. روانشناس نيستم اما مي توانم تشخيص دهم كه كسي كه خرافات را به اسم علم روانشناسي قالب مي كند آدم علمي اي نيست.
وقتي يكي مي آيد و بالفرض ادعا مي كند با دانستن ماه و سال تولد افراد آنها را شخصيت شناسي مي كند يا شوخي مي كند يا بساط شارلاتانيزم راه انداخته و يا ....

ده ها کانال تلویزیونی آمریکایی هست که می گویند دسته جمعی دعا کردیم و فلان مریض لاعلاج شفا یافت. بگردید استدلال های شبه علمی هم برایش می تراشند اما من هرگز اجازه نمی دهم در وبلاگم این چیزها را  مورد تایید قرار گیرند (ولو در بخش کامنت ها).

یکی دیگه

من جان و سلامتم را نمی دهم دست کسی که ادعا می کنه متخصص هومئوتراپی از بهمان دانشگاه پر طمطراق هست. حتی اگر مدرکش را هم ببینم باز هم این کار را نمی کنم.  اگر مدرکش جعلی و قلابی نباشد به اعتبار آن دانشگاه شک می برم. چرا؟! ببینید هومئوتراپی  بر روی یک " اصل" بناشده است که یک اصل نیمچه ایدئولوژیک است:

The basic principle of homeopathy, known as the "law of similars", is "let like be cured by like." It was first stated by German physician Samuel Hahnemann in 1796. His "law of similars" is taken on his word[8] as an unproven assertion, and is not a true law of nature based on the scientific method.[9]

نقل از ویکی پدیا.

متدی که بر روی یک همچین اصل من-در-آوردی بنا نهاده شده باشد علمی نخواهد بود. مرز بین علم و شبه-علم در همین چیزهاست. در  روش علمی  دانشگر و پژوهشگر برای طبیعت "اصل" تحمیل نمی کند. فرضیه ای می سازد و آن را به بوته ی آزمایش می سپارد. اگر پیش بینی فرضیه اش درست از آب در آمد به آن امیدوار تر می شود و سعی می کند پیش بینی های دیگر آن را محک بزند تا جایی که به اثبات رسد و فرضیه های رقیب را کنار زند. اما اگر پیش بینی درست از آب نیامد و در آزمایش هم ایرادی پیدا نشد و آزمایش های مشابه هم آن را رد کردند  فرضیه پرداز فروتنانه در مقابل طبیعت سر خم می کندو می گوید که" ای زیبای خیال انگیز! باز هم رازت را از من پنهان کردی. بروم و فرضیه ی دیگری برایت بسازم. "

اما طرفداران شبه-علم که "اصل" به طبیعت خانم زیبا تحمیل می کنند به این گونه از رو نمی روند! در داده ها دست می برند سفسطه ردیف می کنند و ... تا اصل خود را نگه دارند.

بازهم از ویکی پدیا: The collective weight of scientific evidence has found homeopathy to be no more effective than a placebo.The collective weight of scientific evidence has found homeopathy to be no more effective than a placebo.

در خود ویکی پدیا مراجع اصلی معرفی شده اند.

خلاصه ی کلام فرق نمی کند پزشکی باشد یا فیزیک. طبیعت (به معنای دنیای خارج از ساخته های ذهن انسان)  لزومی ندارد به اصل های من-در-آوردی ما سر تسلیم بر نهد. طبیعت اصل های خودش را تعریف می کند.

پی نوشت: حداقل تا موقعی که دست روزگار آن قدر مرا مستاصل نکرده که نتوانم منطقی بیاندیشم به سراغ این گونه افراد نمی روم. اما اگر خدای ناکرده بیماری داشته باشم که دکترهای درست و درمان جوابش کنند من هم ممکن است به درجه ای از استیصال برسم که به هر خرافاتی دل ببندم. امیدوارم هیچ کس به آن درجه از استیصال نرسد که نتواند منطقی عمل کند و به خرافات-چه از نوع سنتی و قدیمی اش چه از نوع متجددانه اش- به عنوان آخرین راه چاره متوسل شود.

پی نوشت: هومئوتراپي و هومئوپاتي هر دو  كلماتي هستند كه در فرهنگ ها ي لغت انكليسي به رسميت شناخته مي شوند:

ho·me·o·ther·a·py (hm--thr-p) or ho·me·o·ther·a·peu·tics (-thr-pytks)

n.
The treatment or prevention of disease using homeopathic principles
یکی دیگه:
"نوابیغ" کلمه ای است که حدود ۲۰ سال پیش در همین پژوهشگاه ما ساخته شده است و به  شخصی اطلاق می شود که مبانی اولیه علمی (مثلا فیزیک  یا علوم دیگر)  را نمی داند و به  بخش  جا افتاده و اثبات شده ی آن که در کتب درسی آمده است آگاهی ندارد اما ادعا می کند به کشف هایی دست یافته است که پژوهشگران رده اول  آن رشته را ضربه فنی می کند. نوابیغ فیزیک اغلب به سراغ نسبیت خاص و اینشتین می روند. مشکل اغلبشان هم این است که جمع نسبیتی سرعت هارا بلد نیستند.  برخی  هم چنان مبهم و آشفته فکر می کنند که حتی نمی شود گفت کجای حرفشان ایراد دارد. در واقع مفهومی را منتقل نمی کنند که بتوان گفت درست است یا اشتباه! البته خودشان این نکته را دال بر عمق بسیار می دانند.

 اگر اشتباه نکنم دکتر خرمی سازنده ی این کلمه بوده اند. در هر حال کلمه ای است چنان خوش ساخت و بجا که در اندک زمانی وارد دایره ی لغات پژوهشگران ایرانی در اقصی نقاط ایران عزیز شده است.

نوابیغ بر دو نوع هستند: (۱) آن دسته که مطالب خود را منتشر می کنند و وقتی مورد توجه واقع نشد شاکی می شوند و پژوهشگران را بیسواد می خوانند. (۲) دسته ی دوم  خود را  والاتر از آن می دانند که بخواهند نظرات خود را  به بوته ی نقد  پژوهشگران بسپارند.

هر دو نوع آنها  خیالاتی در مرز مابین علم و شبه علم دارند اما برعکس شارلاتان ها  از این خیالات استفاده ی مادی نمی برند.نوابیغ بر آن باور هستند استادان دانشگاه  ها و پژوهشگاه ها توانایی فهم فرضیه های ایشان را ندارند. شارلاتان ها خود می دانند دیگران را سرکار گذاشته اند اما نوابیغ به واقع بر آن باور هستند که علم را متحول نموده اند.

در ویکی پدیا "نوابیغ" از منظر پژوهشگران ریاضی توضیح داده شده است. به نقل از ویکی پدیا:

نوابیغ اصطلاح شوخی‌آمیزی است که در اصطلاح ریاضی‌کاران ایرانی به کسانی اطلاق می‌شود که سعی در حل مسئله‌های غیرممکن یا بسیار دشوار ریاضیات دارند.

عفت چهره‌گشا و عبادالله محمودیان، نویسندگان مقالهٔ «نوابیغ»، این عده را به چند دسته تقسیم می‌کنند:[۱]

  • کسانی که سعی می‌کنند ناممکن‌ها را ممکن سازند: کسانی که سعی در حل مسائلی چون تثلیث زاویه، تربیع دایره، یا تضعیف مکعب دارند و یا تلاش می‌کنند موتور بدون سوخت بسازند.[۲][۳]
  • مدعیان حل مسئله‌های حل‌نشدهٔ معروف: کسانی که تلاش می‌کنند مسئله‌های دشوار ریاضی را، از قبیل فرضیه گلدباخ یا کشف فرمولی برای تولید اعداد اول، با روش‌های ابتدایی حل کنند.
  • بنیانگذاران نظریه‌های بی‌اساس: کسانی که می‌خواهند نظریه‌هایی را که ربطی به ریاضیات ندارند با استفاده از ریاضیات حل کنند. از جمله این نظریه‌ها می‌توان به نامرئی کردن فیزیکی اشیا، و مانند اینها اشاره کرد.
  • رد کنندگان اصول اثبات شده: افرادی که تلاش می‌کنند اصول اثبات شده ریاضی و فیزیک را نقض کنند. مانند ادعای درست نبودن مقدار عدد پی و یا نادرست بودن قانون اول ترمودینامیک

 

پی نوشت خودم:

در ضمن "نوابیغ" پدیده ی صرفا ایرانی نیست. در آمریکا هم هست . در اروپای شرقی اتفاقا خیلی زیاد است. به نظرم سرخوردگی اروپایی شرقی ها بعد از فروپاشی شوروی و آن همه ادعای پیشرو بودن در علم  آنها را حسابی به سمت "نوابیغگری" سوق داده.
نوابیغ غیر ایرانی هم  مانند همتایان ایرانی خود بیشتر به نسبیت علاقه دارند

تلسکوپ سه و نیم متری به چه دردی می خوره

حتما در خبرها شنیده اید که دارند در ایران یک تلسکوپ سه و نیم متری می سازند. اینجا یک لیستی از تلسکوپ های بزرگ اپتیکی دنیا وجود داره. منظور از اپتیکی حساسیت در ناحیه ی مرئی هست. سئوالی که پیش می آید این است که با این تلسکوپ چه جور مطالعاتی می شه کرد.

سخنران فردا دکتر حبیب خسروشاهی است. ایشان فردا قرار است دقیقا جواب همین سئوال را بدهند. شرکت در این سخنرانی را قویا توصیه می کنم.

برای سلامت و استقامت دکتر حبیب خسروشاهی در  پیشبرد این  پروژه ی ملی ومقابله با کوه عظیم مشکلات در این روزها و شب های عزیز دعا کنید!

پی نوشت: سخنرانی امروز خیلی جالب بود.  پیشرفت کاری که از زمان ورود دکتر حبیب خسروشاهی به ایران تا کنون شده باور نکردنی بود. من می دانم نوشتن آن گزارش های ۲۰۰ صفحه ای که گفت (در آن سطح) چه قدر کار می برد! حالا دیگه می دانند که از نظر علمی دنبال چه پروژه هایی هستند. این طوری دیگه نیست که بگویند تلسکوپ بسازیم که بگوییم تلسکوپ ملی داریم بعدش  درش را ببندیم و بذاریم خاک بخوره. برنامه ی علمی برایش دارند در حد تیم ملی! (به معنی واقعی کلمه چون قرار است ملی باشد.) واقعا دست دکتر حبیب خسروشاهی درد نکند. می دانستم خیلی تلاش می کند. می دانستم خیلی تواناست. اما این مقدار پیشرفت از زمان ورود ایشان با توجه به مشکلات و شرایطی که من می شناختم چیزی شبیه معجزه بود.  تیم مهندسی اش را هم این طور که معلوم است دارد. با تیم  مهندسی تعامل خوبی دارند. خوشبختانه دکتر حبیب خسروشاهی از آن دسته فیزیک خواند ه های متوهم نیست که گمان کند نیازی به مهندسین ندارد و خودش کارشناس ارشد است حتی در مسایل مهندسی. با تیم مهندسی تعامل خوبی دارد و می داند باید به نظرشان احترام گذاشت و  محدوده ی آتوریته ی آنها را به رسمیت شناخت. اگر بقیه فیزیک خوانده ها هم که پروژه در دست می گیرند همین شعور و آگاهی را داشتند و می دانستند کار مهندسین را باید به تیم مهندسی سپرد خیلی کارها بهتر جلو می رفت و جلوی اتلاف هزینه ها گرفته می شد. من که خیلی امیدوار شدم.باز هم می گویم برای سلامت و استقامت دکتر حبیب خسرو شاهی دعا کنید و دعا کنید که بتواند تیم قوی از  پژوهشگران فیزیک را هم برای پروژه گرد آورد.

در کامنتها  سئوال شده بود که آیا آینه یکپارچه است یا نه. آینه یکپارچه است.

پی نوشت دوم (فایل سخنرانی): فایل صوتی سخنرانی در این آدرس قابل دسترس است. بر روی Audioكليك نماييد.

بدترین جفا به دانشجوی جدید فیزیک

یکی از بدترین جفاهایی که به دانشجو ی سال اول لیسانس فیزیک می شه روا داشت اینه که توی ذهنش زورچپان کنی که کار سطح بالا در فیزیک یعنی نظریه ی میدان وبس!

متاسفانه در دانشگاه های زیادی در ایران این جفا به دانشجویان می شه. فیزیک فقط فیزیک انرژی های بالا نیست. فیزیک انرژی های بالا هم تنها نظریه ی ریسمان نیست! توصیه ی من اینه که اگر فیزیک انتخاب کردید تا آخر دوره ی کارشناسی ارشد هم شاخه های مختلف را مزمزه کنید. این جوری شانس آینده ی شغلی تان بالا می ره. می بینید در همین فیزیک هم گستره ی فعالیت و درنتیجه پیدا کردن شغل کم نیست.
به علاوه اون کسانی که در ذهنشان زور چپان شده "فقط نظریه ی میدان" اغلب وسط کار وا می دهند. اتفاقا ابدیت یک یادداشت در این زمینه با عنوان "در ستایش اعتدال" داشت. به دانشجویان لیسانس فیزیک توصیه می کنم آن را حتما بخوانند.

این جفا تنها جفا به دانشجو نیست. جفا و خیانت به پیشرفت مملکت هم هست. با تنها فیزیکدان نظریه ی ریسمان (اعم بر موفق و فعال + ناموفق و غیر فعال اما پرمدعا والبته دچار توهم خود-کنفوسیوس-بینی+ موفق و فعال  ولی سرخورده+ ناموفق ولی عزیزدردونه+ موفق ولی توسری خور+ سرخورده و افسرده و تو سری خور) نمی شه نیاز مادی و معنوی کشوری عظیم و پیچیده مانند ایران را به پژوهش در علم فیزیک برآورده کرد.

پی نوشت: مشاهده ی من می گوید هر دانشکده ای که در آن بیشتر در ذهن دانشجو ها زورچپان کرده اند که "فیزیک یعنی فقط نظریه ی ریسمان" بیشتر افسرده است. دانشجو هایش اغلب بیحال می شوند و درس نمی خوانند. یک عده شان تبدیل می شوند به کسانی که جز فیگور فیزیکدان بودن چیزی نمی کنند. چهار تا اصطلاح یاد می گیرند بلغور می کنند خیال می کنند دست راست ویتن شده اند! یا ژستش را می گیرند.

 

وقت تلف نکنید

یکی از معیارهای مهم در انتخاب پست-داک و... سریع تمام کردن دوره ها و نبودن وقفه بین دوره های مختلف است. اگر یک سال وقفه بین دو مقطع بیافتد امتیاز منفی حساب می شود.امتیاز منفی بزرگ

هرچه جوان تر دکتری خود را بگیرید شانس بیشتری دارید. از خود من بارها پرسیده اند این کسی که برای پذیرش به ما مدرک فرستاده چرا شش ماه یا یک سال بین دو تا از مقاطع تحصیلی اش وقفه افتاده.

خیلی هم سخت گیر هستند. من وقتی خواسته ام ماست مالی کنم خیلی موفق نشده ام. به این موضوع بدبین می شوند. اگر به دلیل بچگی و تاپختگی و.... باشد می گویند چه تصمینی هست سر کاری جدی همین افکار دوباره به سرش نزند وسط کار بذارد برود!

پی نوشت: من در رشته ی خودم گفتم.

اما وارث یک نفر ادم می گه:

توسط:وارث یک نفر آدم
در بسیاری از رشته های مهندسی بعضا سابقه کار مرتبط و تخصصی بین فوق و دکتری در حدود دو سال امتیاز بسیار مثبت محسوب می شود.

 

پی نوشت دوم:

توسط:عطیه
من با نظر وارث یک نفر آدم در مورد رشته‌هایی که مثال زد موافق هستم. علی الخصوص در رشته‌های مدیریت که معمولاً سابقه کاری برگ اصلی برنده شدن در مصاحبه هست چه برای ارشد و چه برای دکتری. عموماً بعضی از رشته‌ها سابقه کاری خیلی بیشتر تاثیر می‌گذارد. چون شما باید نشان بدهید که محفوظات ذهنی‌اتان را توانستید که در عمل استفاده کنید.
من این را می‌گویم چون خیلی از مهندسین و بچه‌های ریاضی و فیزیک شریف و دانشگاه‌های خوب ایران بعد از لیسانس گرایش به رشته‌های علوم انسانی و مدیریت پیدا می‌کنند، خب البته به خاطر معروفیت دانشگاه لیسانس در مصاحبه و ... ممکن است قبول بشوند ولی در عمل از بچه‌هایی که تجربه عملی داشتند، خیلی عقب هستند. بهتر است اگر دوست دارند این تغییر گرایش را بدهند دست کم در دوران کارشناسی حتی به صورت پاره وقت، ترجمه، نوشتن مقاله‌های تحلیلی و ... وارد بازار کار بشوند چون تاثیر مثبتی در پذیرش دارد. دوست خود من رتبه 50 (یا بالاتر فکر کنم) در ارشد داشت ولی در مصاحبه رشته مدیریت قبول شد (آن هم دانشکده‌ای که فقط 15 نفر ظرفیت داشت) چون سابقه کاری مرتبط داشت.
بعضی رشته‌ها این وقفه اگر منطبق با سابقه کاری باشد گاهی امتیاز محسوب می‌شود.

سه سال پیش در وبلاگ منجوق

مراسم روز دوشنبه به افتخار پروفسور وفا













روزدوشنبه سي ام دي ماه من و دكتر محمد مهدي شيخ جباري (شاهين) مراسم كوچكي به افتخار پروفسور وفا به مناسبت جايزه ديراك در باغ لارك پژوهشگاه دانش هاي بنيادي برگزار كرديم. در اين برنامه حدود سي نفر از همكاران شركت داشتند. برنامه ساعت يازده با مروري كوتاه به زندگي نامه علمي پروفسور وفا و دستاوردهاي او توسط شاهين آغاز شد. آن گاه من به مدت حدودا پنج دقيقه به رسم خوشامدگويي و افتتاحيه سخن گفتم كه شرح آن را در زير مي خوانيد. در ادامه شاهين تا ساعت 12:30 در مورد سير تحول نظريه ريسمان و دستاوردهاي آن با تاكيد بر نقش وسهم پورفسور وفا سخنراني كرد. در طي سخنراني -چنان كه رسم سخنراني ها در پژوهشكده است- سئوالات زيادي مطرح شد و بحث هاي علمي صورت گرفت. سپس با آش و غذاهاي سنتي تركيه اي- آذري از مهمانان پذيرايي شد.
همچنان كه از قبل هماهنگ شده بود ساعت 5:30از طريق اينترنت (skype) در اتاق شاهين با پروفسور وفا تماس گرفتيم. در واقع راس ساعت 5:30 خود ايشان تماس گرفتند (اين است معناي نظم و انضباط حرفه اي!! مسلما چنين شخصي از طرف مقابل هم انتظار نظم خواهد داشت و بي نظمي هايي از نوع پاسخ نگفتن به اي-ميل را بر نخواهد تابيد!). ابتدا ايشان اندكي صحبت كردند. از جمله مطالبي كه ايشان بر آن تاكيد داشتند اهميت و تاثير مثبت فرهنگ ها ي بومي در شكل گيري ايده هاي ناب فيزيك بود. به گفته ايشان فرهنگ بومي يك فيزيكپيشه شرقي حتي اگر به كشوري ديگر مهاجرت كند مي تواند در شكل گيري ايده هايش الهام بخش باشد. به طور مثال ايشان به طور گذرا اشاره كردند كه بي تقارني در فرهنگ و هنر چين براي فيزيكپيشگان چيني-آمريكايي در پيشنهاد ايده شكست تقارن واروني الهام بخش بوده است. يا در مورد خود وفا عنصر فربه تشبيه و استعاره در فرهنگ و ادب فارسي در بررسي دوگاني ها (dualities) كمك كرده است.
پس ازتمام شدن سخنراني كوتاه ايشان حضار خود را معرفي كردندو سپس سئوالاتي را مطرح نمودند. بيشتر بحث ها حول و حوش سمت وسويي كه نظريه ريسمان بايد بگيرد مي چرخيد. ظاهرا در يكي -دو سال اخيرموضوعات تحقيقي پروفسور وفا و علايق ايشان به سمت پديده شناسي فيزيك ذرات گرايش بيشتري پيدا كرده اند. البته اين تغيير گرايش با توجه به نتايج جديد و جالب آزمايش هاي نوترينو و نزديك شدن زمان شروع آزمايش ال-اچ-سي قابل فهم است.
متن صحبت افتتاحيه من:
به نام خدا
ابتدا سلام مي كنم به تك تك شما حضار گرامي و از شما تشكر مي كنم به خاطر اين كه دعوت مرا پذيرفتيد و با حضور خود در اينجا مايه خوشنودي و دلگرمي من شديد. مي خواهم چند كلمه اي بگويم درباره انگيزه برگزاري اين مراسم و معناي نمادين آن از نظر اين جانب.
"If it helps the cause of physics in Iran, I am all for it!"
اين جمله اي بود كه پروفسور وفا در اي-ميل خود پس از اطلاع از برگزاري چنين مراسمي در پاسخ به دعوت ما براي تماس تلفني نوشت. جمله را تكرار مي كنم:"If it helps the cause of physics in Iran, I am all for it."ذهنيت وراي جمله همان است كه از استادي در آن شأن علمي و جايگاه ممتاز در جامعه فيزيك در سطح جهان انتظار مي رود. گويند "آن چه از دل برآيد، لاجرم بر دل نشيند." حمايت همه جانبه پروفسور وفا، پروفسور رنجبري دائمي، پروفسور چايچيان، پروفسور محمدي بارمند، پروفسور كاردر وديگر فيزيكپيشگان برجسته ايراني مقيم خارج، از دانشجويان و محققان مستعد ايراني در چند سال اخير نشان از آن دارد كه اين جمله سخني است برآمده از اعماق وجود فيزيكپيشگان برجسته ايراني مقيم خارج. دقت كنيد تاكيدم روي كلمه "مستعد" بود. بهره بردن از حمايت و راهنمايي هاي فيزيكپيشگاني در اين سطح علمي و در اين جايگاه، خود استعداد، آمادگي وپختگي مي طلبد.تنها كساني يا جمع هايي مي توانند از اين گونه حمايت ها بهره ببرند كه پايه علمي به اندازه كافي قوي داشته باشند، شور وعشق كار علمي و تحقيقي با كيفيت بالا در دلشان برافروخته باشدو در عين حال خود را به نظم وانضباط حرفه اي و وقت و موقعيت شناسي و قدر داني و قدر شناسي، به عنوان اصول اوليه ، مكلف بدانند. در غير اين صورت حمايت فيزيكپيشگان برجسته ثمري نخواهد داشت. چنان كه شيخ اجل، سعدي شيرازي مي فرمايد:
"باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست، در باغ، لاله رويد ودر شوره زار خس."
فيزيكپيشگان برجسته ايراني مقيم خارج اين نكته را نيك مي دانند و آن قدر هوشيارند كه وقت ارزشمند و حمايت بي چشمداشت خود را بر شوره زاران به هدر ندهند و آن را براي محيطي حاصلخيز و مستعد نگاه دارند.
همان گونه كه مي دانيد جامعه فيزيك ايران روز به روز هم از نظر كمي و هم از نظر كيفي رشد مي كند. به همت دلسوزان اعم بر در گذشتگان، سالخوردگان، ميانسالان و صد البته جوانان پرشور و مستعد، طفل نو پاي جامعه فيزيك ايران رشد كرده و به نوجواني بدل شده كه نيازهايي بس پيچيده تر از پيش دارد. بخشي ز اين نيازها تنها با بيشتر كردن ارتباط با دنياي فيزيكدانان خارج از كشور قابل پاسخگويي است. چنان كه مي دانيد كار تحقيقي در فيزيك امري است فرا مليتي و جهاني به گونه اي كه هيچ كشوري-ولو پيشرفته-اگر بسته و ايزوله باشد در آن از حدي فراتر نمي تواند رود. ايران ما از اين قاعده مستثني نيست! در اين ميان ايرانيان مقيم خارج نقشي برجسته مي توانند ايفا كنند. پس طبيعي است از موفقيت دانشمندي با ذهنيت پروفسور وفا كه در گرفتن جايزه بسيار معتبري مانند جايزه ديراك تبلور مي يابد به شادي برخيزيم.
ما اينجا جمع شده ايم تا علاوه بر تجديد ديدار با ياران و گوش فرا دادن به سميناري پر بار، جايزه ديراك پروفسور وفا را جشن بگيريم چرا كه بر اين باوريم كه جمع ما شوره زار نيست! جمع شده ايم چون كه مي خواهيم و باور داريم كه مي توانيم با نگاشتن مقالات درخور توجه در جمع فيزيكپيشگان دنيا، با شركت در سمينارها، با بحث و گفت وگوي علمي و راه هايي از اين دست كه در همه موسسات معتبر دنيا رواج دارد، دست به دست هم، باغي بسازيم با درختاني تنومند و سايه گستر كه در آن به هنگام باران نيساني، ايده هاي ناب چون لاله هاي زيباي دشت هاي ايران زمين رُستن آغاز مي كنند. ممنون!

مهمان نوازی

نوشته ی زیر  کامنت خانم دکتر کیمیاست:

«در یکی از همین همایشهای بین المللی که دانشکده علوم پزشکی شهید بهشتی پنج سال پیش برگزار کرده بود یکی از مدعوین که پرفسوری نسبتا جوان از کشور امریکا بود در حاشیه این همایش برای گشت و گذار و تهران گردی به بام تهران رفته بودند در طول مسیر پیاده روی این جناب دکتر دردی در سمت چپ بدن و در ناحیه شانه احساس میکنه این درد شدت میگیره و به تنگی نفس و . . . میرسه تیم همراه که خوب همگی هم پزشک بودند از باب اطمینان یک سونو و اکو از قلب ایشون میکنند و خلاصه کار به جراحی بای پس قلب میکشه چون دکتر اجازه پرواز برگشت به امریکا که طولانی بوده رو نمیده و مجبور میشن به دلیل گرفتگی شدید عروق در همین ایران ایشون را جراحی کنند من خیلی خوب یادمه افرادی که دایما دور و اطراف این ادم میگشتند و بیخودی با افراط در تعارف این بنده خدا را کلافه کرده بودند به کلی بعد از اطلاع از این جریان دیگه حتی برای احوال پرسی هم نیومدند از ترس اینکه مبادا هزینه درمان به گردنشون بیفته ولی خیلی از کسانی که حتی هیچ مسئولیتی در برگزاری این همایش نداشتند به درستی رسم مهمانوازی را ادا کردند هنوز که هنوزه این جناب دکتر امکان نداره ایمیلی بفرسته و در اون بابت جراحی خوبی که شده و زحمات افرادی که جانش را نجات دادند تشکر نکنه به نظر من به این میگویند حس مسئولیت پذیری و رسم مهمانوازی ایرانی ، نه تعارفات بیخودی که فقط مهمان را معذب میکنه و شخصیت بقیه افراد را هم تخریب میکنه انگار که با این تعارفات اغراق امیزشون فقط میخواهند حساب شخصیشون را با یک عده همکار خودی تصویه کنند وگرنه اکثر اروپایی ها و حتی امریکاییها اصلا با این تعارفات بی موقع بیشتر متعجب و معذب میشوند.

قسمت خنده دارش هم اینجا است که خیلی از تعارفات و اصطلاحات ما ایرانی ها در زبان انگلیسی وجود نداره و برخی از این اقایون دکتر برای اظهار وجود لغت به لغت این اصطلاحات را به انگلیسی برگردان میکنند و به خورد اون ادم بیچاره میدهند که واقعا دیالوگ خنده داری میشه هر قدر هم تذکر بدی فایده ای نداره کار خودشون را میکنند ولی فقط کافی است که ازشون بخواهی به جای این تعارفات ابکی حداقل یه کمکی در برنامه ریزی بکنند که مثلا سمینار در یک روز مناسب یا در یک سالن همایش مناسب با ظرفیت شرکت کنندگان برگزار بشه این جا است که دریغ از یک کمک یا تلاش ، ولی حاضرند قبل از سخنرانی انچنان تعارفاتی نثار کنند که خود اون بدبخت هم متعجب میمونه این هایی که این افراد دارند میگویند راجع به کی هست این همه تعریف و تمجید از کجا امده ، این کارهاست که دانشجویان شرکت کنده در همایشها را دلزده میکنه و باعث میشه کسانی مثل دانشجوی تحصیلات تکمیلی بگه انقدر اینهایی را که از خارج میایند حلوا حلوا نکنید مگه ما خودمون چی از انها کم داریم خیلی از ما ایرانیها رسم میانه روی و اعتدال را رعایت نمیکنیم و این هم شخص مهمان را خسته میکند هم شرکت کنندگان در همایش ها را حرص میدهد.

من از جامعه فیزیک خبری ندارم تخصصی هم در این رایطه ندارم که بدانم چه خبر است ولی در رابطه با جامعه پزشکی ایران میتوانم با قاطعیت بگم که ما پزشکان متبحر و کارازموده عالی بسیاری در سطح جهانی داریم که واقعا بی نظیرند مخصوصا در رشته جراحی قلب و عروق در سطح جهانی حرف برای گفتن دارند پس اگر همایشی برگزار میشود فقط برای باز شدن کانالهای ارتباطی در جهت پیشبرد اهداف علمی و همسو بودن با جامعه علمی دنیا و منزوی نبودن و تبادل اطلاعات علمی است و گرنه نه ما از انها چیزی کم داریم نه انها از ما ، قرار است همایشی برگزار شود اطلاعاتی داده و گرفته شود سطح علمی برای هر دو طرف بالا تر رود و کانالهای پژوهشی باز شود در این راه هم عده بسیاری زحمت میکشند از دعوت کردن مهمانان گرفته تا برگزاری همایشها و ایجاد یک محیط دوستانه و ادای رسم مهمانوازی و غیره که تمام اینها فقط برای این است که دانشجویان ما در یک محیط باز و پویای علمی در سطح جهانی درس بخوانند و کار کنند و منزوی و از دنیا بی خبر نباشند ولی متاسفانه در این میان هستند افرادی که کاملا مغرضانه افکار دانشجویان را مسموم میکنند و از طرفی با تعارفات بی مورد انقدر این مهمانان را بالا میبرند و حس اعتماد به نفس دانشجوی ایرانی را میگرند که دانشجو دلزده میشود و کار به جایی میرسد که با اعتراض میگوید انقدر این از خارج امده ها را حلوا حلوا نکنید حالمان بهم خورد مگه اینها کی هستند و از طرف دیگر باز هم مغرضانه انقدر سنگ در راه برگزار کنندگان همایشها میاندازند که در اخر به جای یک نتیجه خوب فقط خستگی و اعصاب خراب باقی میماند در اخر هم خودشان راضی از بر هم زدن این ارتباطات کماکان یکه تاز میدان باقی میمانند ، من وقتی کامنتهای دانشجوی تحصیلات تکمیلی را خواندم خیلی دلم گرفت و کاملا درک کردم که این طرز فکر ناشی از رفتار کسانی است که تاب دیدن دیگران را ندارند و دوست دارند دانشجو کاملا در یک محیط بسته باقی بماند و تنها خودشان یکه تاز میدان در دانشگاه ها باشند.»

کامنت مینجق در این زمینه:

«نه افراط نه تفریط. میانه روی. در همه چیز از جمله مهمان نوازی.
آن افراط همان گونه خبر از احساس خود کم بینی می دهد که آن تفریط! دو روی یک سکه هستند.
آن چه مهم هست "انسان" است. آن مهمان ما یک انسان است که اگر مریض شود ما باید جویای احوالش شویم. حالا که به حرف ما آمده و دارد زحمت می کشد و سمینار ی می دهد ما هم باید تلاش کنیم که او راحت باشد و به او خوش بگذرد.
البته باید طوری برنامه ریزی کنیم که بیش از حد به کارمندان ما فشار وارد نشود که آنها از خستگی پس بیافتند.
به بهانه ی مهمان نوازی حقوق انسانی آنها نیز نباید پایمال شود. طوری هم نباید رفتار شود که
دانشجویانمان حس کنند که به خاطر این مهمان دارند خرد می شوند.

من همیشه سعی می کنم تعادل را رعایت کنم.
البته خود من هم می دانم که هدف افراط در مهمان نوازی برخی آقایان در مواردی چیزی نبوده جز تحقیر من و همسرم. یکی در ردیف خود ما را دعوت کرده اند و حلوا حلوا کرده اند تا مثلا به رخ ما بکشند!
اما من آن قدر نادان نیستم که واکنشی عمل کنم و در را به روی خودم ببندم. من اصولی دارم که با آن اصول جلو می روم. یکی از این اصول هم میانه روی در مهمان نوازی است. چه دیگران افراط کنند و چه تفریط من به اصل میانه روی خودم پایبند خواهم بود.»

مهارتی که لازم دارید

در این چند ماه تابستان خواندن و نوشتن فرمول به انگلیسی را تمرین کنید.

باید به طور فعال در ذهنتان باشد که  معادل اصطلاحات زیر چه می شود:

 

ایکس به توان دو

مجذور ایکس

ایکس به توان سه

مکعب ایکس

 ایکس تقسیم بر وای (دقت کنید هیچ وقت نگویید "ایگرگ". "ایگرگ" فرانسوی است. در انگلیسی می گویند "وای". همین طور نگویید "هاش". انگلیسی حرفی به نام "هاش" ندارد. تلفظ درست h را یاد بگیرید.)

جذر ایکس.

خود "ایکس" را یاد بگیرید درست تلفظ کنید.

صورت کسر

مخرج کسر

نسبت دو عدد

ایکس یک به توان پنج

(یک اینجا اندیس بود)

چند جمله ای

جمله ی درجه یک

 linear term

جمله ی درجه دو

 quadratic term

جمله ی درجه سه

 cubic term

جمله ی درجه چهار

 quartic term 

مشتق

 

فرمول های دراز بنویسیدو آنها را به انگلیسی بخوانید. بعد آنها را بنویسید و چند روز بعد فرمول را با خواندن نوشته بازنویسی کنید. آن قدر این کار را تکرار کنید که در فهم فرمول به زبان انگلیسی در محاوره مشکلی نداشته باشید. همه ی کلمات مربوط را با تلفط درست یاد بگیرید ودرست تلفظ کنید. آن قدر گوشتان به آن عادت باید بکنید که با هر لهجه ای که می شنوید متوجه شوید منظور گوینده چیست. همکاران شما همه انگلیسی زبان نخواهند بود و اغلب لهجه خواهند داشت. اما لهجه شان با لهجه ی شما یکی نخواهد بود. باید آن قدر تسلط داشته باشید که  هر لهجه ای را متوجه شوید.حدود یک ماه تمرین لازم است که به این درجه از تسلط برسید.

پی نوشت:

جمعه 30 تیر1391 ساعت: 18:51 توسط:حسن
سلام خانم دکتر.مشتق رو هم اضافه کنید که بچه ها یاد بگیرن.
اچ رو هم باید اِیچ گفت به نظرو؟؟
بله باید باید اِیچ گفت
"ایکس" هم که در فارسی می گوییم برای آمریکایی ها زیاد قابل فهم نیست. اونا
اِکس می گن!


قضیه ی فیثاغورث=Pythagorean theorem!
خیلی ضایع است آدم دانشجوی دکتری باشه بعد بگویند Pythagorean theorem و آدم نفهمه منظورشان چیست!

مهارتی که لازم دارید

در این چند ماه تابستان خواندن و نوشتن فرمول به انگلیسی را تمرین کنید.

باید به طور فعال در ذهنتان باشد که  معادل اصطلاحات زیر چه می شود:

 

ایکس به توان دو

مجذور ایکس

ایکس به توان سه

مکعب ایکس

 ایکس تقسیم بر وای (دقت کنید هیچ وقت نگویید "ایگرگ". "ایگرگ" فرانسوی است. در انگلیسی می گویند "وای". همین طور نگویید "هاش". انگلیسی حرفی به نام "هاش" ندارد. تلفظ درست h را یاد بگیرید.)

جذر ایکس.

خود "ایکس" را یاد بگیرید درست تلفظ کنید.

صورت کسر

مخرج کسر

نسبت دو عدد

ایکس یک به توان پنج

(یک اینجا اندیس بود)

چند جمله ای

جمله ی درجه یک

 linear term

جمله ی درجه دو

 quadratic term

جمله ی درجه سه

 cubic term

جمله ی درجه چهار

 quartic term 

مشتق

 

فرمول های دراز بنویسیدو آنها را به انگلیسی بخوانید. بعد آنها را بنویسید و چند روز بعد فرمول را با خواندن نوشته بازنویسی کنید. آن قدر این کار را تکرار کنید که در فهم فرمول به زبان انگلیسی در محاوره مشکلی نداشته باشید. همه ی کلمات مربوط را با تلفط درست یاد بگیرید ودرست تلفظ کنید. آن قدر گوشتان به آن عادت باید بکنید که با هر لهجه ای که می شنوید متوجه شوید منظور گوینده چیست. همکاران شما همه انگلیسی زبان نخواهند بود و اغلب لهجه خواهند داشت. اما لهجه شان با لهجه ی شما یکی نخواهد بود. باید آن قدر تسلط داشته باشید که  هر لهجه ای را متوجه شوید.حدود یک ماه تمرین لازم است که به این درجه از تسلط برسید.

پی نوشت:

جمعه 30 تیر1391 ساعت: 18:51 توسط:حسن
سلام خانم دکتر.مشتق رو هم اضافه کنید که بچه ها یاد بگیرن.
اچ رو هم باید اِیچ گفت به نظرو؟؟
بله باید باید اِیچ گفت
"ایکس" هم که در فارسی می گوییم برای آمریکایی ها زیاد قابل فهم نیست. اونا
اِکس می گن!


قضیه ی فیثاغورث=Pythagorean theorem!
خیلی ضایع است آدم دانشجوی دکتری باشه بعد بگویند Pythagorean theorem و آدم نفهمه منظورشان چیست!

زبان اصلی یا ترجمه

آن چه که در نوشته ی قبلی ام آوردم بحث نظری است. به هر حال عده ای در این مملکت در ظرف سی سال گذشته وقت و انرژی بسیار صرف کرده اند که برای کلمات تخصصی فیزیک معادل فارسی بسازند. در بین خیل واژه های گوشخراش و نامانوس که ساخته اند انصافا تک و توک واژه های دوست داشتنی هم ساخته  اند. به هر حال تلاشی که شده. انرژی ای است که صرف شده.

من آدم عملگرایی هستم. در خلا حرف نمی زنم. می دانم برای این که دانشجوی ایرانی پایان نامه بنویسد نیاز دارند این ضوابط را رعایت کند. خودم به دانشجوهایم  تاکید می کنم که این ضوابط را رعایت کنند که به دردسر برخورد نکنند.

این بحث را پیش کشیدم تا مقدمه ای باشد برای سری نوشته هایم که خواهید دید. مضمون آن ترویج فیزیک به زبان مادری است. خواستم منظورم مشخص باشد تا برداشت نادرست از آن نشود و وقت و انرژی بیش از این به هدر نرود.

اما ببینیم یک دانشجوی فیزیک این وسط باید چه کند.

سئوالی را که مرتضی پرسید و من پاسخ دادم  در زیر می خوانید. پاسخ من مانند همیشه پاسخی است عملگرایانه به نیت آن که دانشجو موفق شود و در بیراهه ها ی لجبازانه  سرگردان نشود. از جنگ های دن کیشوت وار بپرهیزد:

سوال
این کار که ما از ترم اول در کنار منبع فارسی از منبع انگلیسی استفاده کنیم بهتر هست؟
یا اینکه بریم فقط از منبع انگلیسی استفاده کنیم ؟
یا با همون فارسی فعلا بیام جلو تا بعد؟
با توجه به اینکه خواننده از سطخ مناسبی از درک زبان انگلیسی برخوردار هست
تجربه شما خیلی کمک حال خواهد بود
خیلی وقت بود که همچین سوالی داشتم

پاسخ مینجق
در کنار منبع فارسی از منابع انگلیسی هم استفاده کنید.  کلاس های آن-لاین استاد بنام را هم دانلود کنید و گوش دهید. از همان اول عادت کنید که به هر دو زبان تسلط داشته باشید. وقتی واژه ای مانند Covariantشنیدید فوری و بدون مکث و نیاز به فشار به حافظه بفهمید که منظور چیست. وقتی هم که واژه ی "هموردا" را شنیدید باز هم همین طور. این تسلط به هر دو زبان برای شما لازم است که در کار حرفه ای پژوهشی تان موفق باشید.

آموزش یا ترویج


آن چه که باید به زبان مادری باشد "آموزش فیزیک" نیست. "ترویج فیزیک" در جامعه است. برای ترویج فیزیک  هم لازم نیست برداری کلماتی مانند "همیوغ" بسازی که برای عموم جامعه از conjugate هم نامانوس تر است!!
"آموزش فیزیک" با "ترویج فیزیک" یکی نیست. هرکدام علم و فن جداگانه هستند.

یکی به من گفت "عامل خیر" شوم تا کتاب های فاینمن به فارسی ترجمه شود. با خودم گفتم دوست ندارم عامل" این شر" شوم که دانشجو یان به امید آن ترجمه ی فارسی شیرینی خواندن کتاب های فاینمن را با قلم شیوای فاینمن از دست بدهند.

به علاوه ! برای این که از این همه سخنرانی آن-لاین بهره مند شوید بهتر است با کلمات انگلیسی فیزیک مانوس باشید. اگر عادت به خواندن کتاب های انگلیسی فیزیک نداشته باشید و فقط ترجمه خوانده باشید از این همه منابع آن-لاین محروم می شوید و از قافله عقب می مانید.

و اما ترویج فیزیک! بله! موافقم که ترویج فیزیک باید به زبان مادری باشد. به زبان ساده ی مادری. نه یک زبان من در آوردی که مادر های تحصیلکرده هم متوجه نشوند. خدا وکیلی مادر شما متوجه می شود "همیوغ" یعنی چه. "القاییدگی" یعنی چه؟! "کاواک" یعنی چه؟! CAVITY را شاید متوجه شود و لی شرط می بندم "کاواک"برایش بی معنی است. یادش به خیر! دایی من که مهندس الکترونیک هست  وقتی این کلمه را شنید  پرسید این دیگه چیه؟! انگلیسی اش را بگو تا بفهمم.

مادر ها  و دایی ها یی که این کتاب های ترجمه شده را نخوانده اند که به کنار! اساتید فیزیک فارس زبان  درجه یک کشور  هم  گاهی "بُرّه" را "بَرّه" تلفظ می کنند. خرده ای بر ایشان نیست! از بس که این کلمه ی من در آوردی نامانوس است. با این کلمات نمی توان فیزیک را در جامعه ترویج کرد! 

بله! ترویج فیزیک در جامعه کاری است بس مهم و ارزشمند. یکی از آرزوها و برنامه های من برای بعد از بازنشستگی ترویج فیزیک به زبان مادری ام هست. اما زبانی که  حداقل برای یک لیسانسیه  قابل درک باشد.

پی نوشت: در میان خواننده های این وبلاگ دوستان زیادی در کار ترجمه ی کتاب هستند. نظر من این است که ترجمه ی کتاب های ترویج علم کاری است ارزشمند اما ترجمه ی کتاب های تخصصی  کاری است لغو حتی مضر.

پی نوشت: من یک بار خواستم "عامل خیر" شوم تا خاطرات بنجامین فرانکلین به فارسی ترجمه شود کسی تحویل نگرفت. اگر ترجمه خوب باشد خودم اینجا برایش تبلیغ می کنم کتاب هم خوب فروش می رود. برای عامه ی مردم می تواند جذاب باشد.

پی نوشت:

آن چه که در نوشته ی قبلی ام آوردم بحث نظری است. به هر حال عده ای در این مملکت در ظرف سی سال گذشته وقت و انرژی بسیار صرف کرده اند که برای کلمات تخصصی فیزیک معادل فارسی بسازند. در بین خیل واژه های گوشخراش و نامانوس که ساخته اند انصافا تک و توک واژه های دوست داشتنی هم ساخته اند. به هر حال تلاشی که شده. انرژی ای است که صرف شده.

من آدم عملگرایی هستم. در خلا حرف نمی زنم. می دانم برای این که دانشجوی ایرانی پایان نامه بنویسد نیاز دارند این ضوابط را رعایت کند. خودم به دانشجوهایم تاکید می کنم که این ضوابط را رعایت کنند که به دردسر برخورد نکنند.

این بحث را پیش کشیدم تا مقدمه ای باشد برای سری نوشته هایم که خواهید دید. مضمون آن ترویج فیزیک به زبان مادری است. خواستم منظورم مشخص باشد تا برداشت نادرست از آن نشود و وقت و انرژی بیش از این به هدر نرود.

اما ببینیم یک دانشجوی فیزیک این وسط باید چه کند.

سئوالی را که مرتضی پرسید و من پاسخ دادم در زیر می خوانید. پاسخ من مانند همیشه پاسخی است عملگرایانه به نیت آن که دانشجو موفق شود و در بیراهه ها ی لجبازانه سرگردان نشود. از جنگ های دن کیشوت وار بپرهیزد:

سوال
این کار که ما از ترم اول در کنار منبع فارسی از منبع انگلیسی استفاده کنیم بهتر هست؟
یا اینکه بریم فقط از منبع انگلیسی استفاده کنیم ؟
یا با همون فارسی فعلا بیام جلو تا بعد؟
با توجه به اینکه خواننده از سطخ مناسبی از درک زبان انگلیسی برخوردار هست
تجربه شما خیلی کمک حال خواهد بود
خیلی وقت تود که همچین سوالی داشتم

پاسخ مینجق
در کنار منبع فارسی از منابع انگلیسی هم استفاده کنید. کلاس های آن-لاین استاد بنام را هم دانلود کنید و گوش دهید. از همان اول عادت کنید که به هر دو زبان تسلط داشته باشید. وقتی واژه ای مانند Covariantشنیدید فوری و بدون مکث و نیاز به فشار به حافظه بفهمید که منظور چیست. وقتی هم که واژه ی "هموردا" را شنیدید باز هم همین طور. این تسلط به هر دو زبان برای شما لازم است که در کار حرفه ای پژوهشی تان موفق باشید.

از ارشیو منجوق

آن چه كه حتما بايد بدانيم, آن چه كه خوب است بدانيم.

شاخه اي مثل ذرات بنيادي را درنظر بگيريد. در اين شاخه در صد سال گذشته تحولات زيادي صورت گرفته. ماحصل برخي از اين تحولات معلوماتي است كه انتظار مي رود هر فيزيكپيشه از آن اطلاع داشته باشيد. مثلا اين كه الكترون پادذره اي دارد به نام پوزيترون با جرم برابر اما با بار مثبت چيزي است كه انتظار مي رود هر كسي كه رشته فيزيك خوانده, بداند. برخي از اين معلومات اندكي تخصصي تر هستند اما بازهم از كسي كه خود را فيزيكپيشه ذرات مي داند -صرفنظر از اين كه در چه زير شاخه اي از آن كار مي كند- انتظار مي رود به طور فعال اين معلومات را در ذهن داشته باشد و در تحليل هايش بتواند از آن به درستي استفاده كند. به طور مثال هر فيزيكپيشه ذرات بايد بداند كه در فلان انرژي بايد از فرماليسم DISاستفاده كرد يا از Form Factorها. يا اين كه هر فيزيكپيشه ذرات بايد آگاه باشد كه از سال 98 مسجل شده است كه مدل استاندارد قديم ديگر قادر نيست مشاهدات جديد نوترينوي را توضيح دهد. بخشي ديگر از فيزيك ثابت شده نيز وجود دارد كه از اين هم تخصصي تر است. به طور مثال از من كه خود را فيزيكپيشه نوترينو مي خوانم انتظار مي رود بدانم مقدار اندازه گيري شده فلان پارامتر نوترينو چه قدر است. هر چند خودم روي اين پارامتر كار نمي كنم ولي اگر مقدار آن را ندانم در واقع از مرحله پرتم! در اين صورت در كارتحقيقي و ارتباطاتم با فيزيكپيشگان ديگر قطعا كم خواهم آورد. در حالي كه از فلان همكارم كه او نيز فيزيكپيشه ذرات است اما روي بالفرض محاسبات QCD كار مي كند چنين انتظاري نمي رود. در مورد موضوعاتي كه من بر روي آنها مقاله مي نگارم علي الاصول هر كاري كه تا به حال شده-اعم بر فيزيك ثابت شده و يا فرضيه ها- را بايد بدانم والا آن چه كه مي نويسم ضعيف و سطح پايين خواهد بود.


در مورد فرضيه هاي موجود هم -كه هنوز رد يا اثبات نشده اند- لازم است يك تصوير كلي(overview( در ذهن داشته باشم. برخي از اين فرضيه ها -مثل ابر تقارن- واقعا main streamكار تحقيقي در اين شاخه را مي سازند. اين روزها از هر فيزيكپيشه ذراتي انتظار مي رود از اصول ابرتقارن و تحولات آن آگاه باشد ولو اين كه خود به اين فرضيه علاقه مند نباشدو روي آن كار نكند. مي پرسيد چرا؟
از ديد يك پديده شناس جواب مي دهم. آزمايش هاي متعددي در حال گرفتن داده و يا راه اندازي هستند كه در پي اثبات و اندازه گيري پارامتر هاي ابرتقارن است. چه بسا همين آزمايش ها قادر باشند مدل ديگري را هم كه مورد علاقه شماست تست كنند. اگراز تحولات ابرتقارن نا آگاه باشيد شانس اين كه دريابيد مي توان در آزمايش موجود به سراغ فرضيه تان رفت از دست مي دهيد و اين ضايعه بسيار بزرگي براي يك فيزيكپيشه است.

خلاصه اين كه به دست آوردن اين تصوير كلي و دريافتن آن كه چه چيزهايي بايد به طور فعال در ذهن باشد براي يك فيزيكپيشه حياتي است. بدون اين آگاهي كيفيت كار تحقيقي از حدي بالاتر نمي رود. چنين تصوير كلي را نمي توان تنها با خواندن كتاب و مقالات يا تفكر به دست آورد. اين تصوير كلي با ارتباط با همكاران به دست مي آيد. همين طور در اين ارتباط است كه در مي يابيم كدام بخش از علم بايد جزو معلومات عمومي يك فيزيكپيشه باشد و كدام بخش جزو معلومات تخصصي او. ببينيد! در هر شاخه كوچك فيزيك و روي حتي فرضيه هاي نه چندان معروف ده ها و صدها نگاشته شده. از آنجايي كه وقت هر شخصي محدود است با مطالعه صرف نمي تواند هم عمق كافي در مبحث مورد تحقيق خود را به دست آورد وهم تصوير كلي كسب كند.

مشاهده من در ايران اين است كه فيزيكپيشگاني كه در انزوا كار مي كنند و خود را از ارتباطات بي نياز مي دانند به شدت در زمينه ها ضعف دارند. از قضا آنان كه در جمع بسته داخل ايران به هوش و نبوغ معروفند ضعف بيشتري دارند چون متاسفانه دون شان خود مي دانند كه در سمينارهاي ديگران شركت كنند.
چنين نگرشي (سرسمينار نرفتن به علت نبوغ و يا توهم نبوغ) در جاهايي مثل سيسا يا اسلك اصلا قابل تصور نيست!



فرض كنيد يكي از فارغ التحصيلان متوسط شريف كه در خارج كار و تحقيق مي كند برگشته تا سميناري در آي-پي-ام ارائه دهد. ممكن است شما از او باهوش تر و در رشته خود عالم تر باشيد. بسيار خوب! امااين دليل نمي شود كه در سميناراو-كه اندكي مربوط به رشته كاري شما ست- شركت نكنيد. به هر حال رفته و چند سالي مطلبي را ياد گرفته كه شما از آن بي اطلاعيد. حالا هم آمده و حاصل چند سال كار خود را در يك ساعت در اختيار شما مي گذارد. در يك جمع با فرهنگ علمي پيشرو افراد بدون آن كه بخواهند بين خود يا همقطارانشان در دانشگاه و شخص مدعو مقايسه اي انجام دهند مي روند سر سمينار اين شخص گوش مي كنند و به اين ترتيب رفته رفته آن تصوير كلي را به دست مي آورند

چهار سال پیش در وبلاگ منجوق

گمشده

ايرانيان موفق زيادي مي شناسم كه سال ها پيش به كشورهاي ديگر مهاجرت كرده اند و اكنون در جامعه كشور جديدشان كاملا جا افتاده اند و براي خودشان در جمع حرفه اي خود برووبيايي و منزلتي دارند. مشاهده من اين است كه اين افراد وقتي كاملا جا مي افتندو دغدغه هاي شغلي ,شخصي و خانوادگي شان (از قبيل ازدواج و بزرگ كردن فرزندان, خريد خانه و پرداخت اقساط بلند مدت آن, ارتقا ي موقعيت شغلي و اداري ) به كنار مي رود احساس مي كنند گمشده اي دارند. واكنش افراد دربرابر اين احساس متفاوت است. برخي سعي مي كنند وجود گمشده را انكار كنند. نتيجه آن مي شود كه پس از مدتي احساس مي كنند به آخر خط رسيده اند. به شدت دچار افسردگي و پوچ گرايي مي شوند و با اين كه ا ز لحاظ جسمي سالمند خود را آماده مرگ مي كنند (نه به صورت شيرين عارفانه بلكه به صورت تلخ وپرخاش جويانه). اما بسياري ار ايرانيان مهاجر سعي مي كنند گمشده خود را به نوعي درسرزمين آباء و اجدادي خود بجويند.
حتي بسياري كه پيش از در زدن اين احساس عجيب به ديوار خانه دلشان دم از جهان-وطني بودن مي زدند يا از هويت ايراني خود شرمگين بودند به نداي اين احساس لبيك مي گويند و چون سعدي كه روزي گفته بود "نتوان مرد به زاري كه من اينجا زادم"به فكر كاشتن گلستان زندگي خويش درسرزمين آباءواجدادي مي افتند.

عده اي كه گمشده خود را در سرزمين مادري مي جويندهم رويكرد هاي متفاوتي دارند. آنان كه هويت خود رابيشتر در قالب خانواده تعريف مي كنند شروع مي كنند به كشف شجره نامه و يا ريختن احساسات و هداياو امكانات به پاي خويشاونداني كه در ايران به سر مي برند. عده اي كه به ادبيات و تاريخ علاقه دارند خود را در ميان كتاب هاي قطور درباره ايران و فرهنگ ايراني غرق مي كنند. ... كساني هم كه هويت خود را با حرفه خود تعريف مي كنند سعي مي كنند با كمك به بالندگي همكاران خوددر ايران به گمشده خود برسند.

در ميان پژوهشگران و به خصوص فيزيكپيشگان افراد نوع آخر فراوانند. افرادي مثل ما كه در ايران كار مي كنيم علي الاصول مي توانيم از حمايت اين دسته از ايرانيان بهره ها ببريم. اما موضوع به اين راحتي و سادگي هم نيست! براي اين كه بتوانيم از اين حمايت بهره مند شويم بايد نكات ريز و درشت بسياري را درنظر بگيريم. ساده ترين آنها اين است كه اي-ميل هايشان را به موقع جواب دهيم. متاسفانه در همين نكته ساده معمولا سهل انگاري مي شود واين سهل انگاري همواره دلخوري و دلچركيني در پي مي آورد. مدتي است به چند نفر قول داده ام كه
در مورد اسلوب نگارش اي-ميل هاي كاري در اين وبلاگ مطالبي بنويسم. اين كار را هم خواهم كرد ولي بحث حاضر را در ادامه بحث قبلي ام "رويكرد پلوراليستي به علم" شروع كردم. ادامه بحث بماند براي نوشته بعدي.